گفتگوی روزنامه اعتماد با کیارنگ علایی درباره نمایشگاههای وی در اروپا
روزنامه اعتماد: سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵ | کیارنگ علایی نویسنده، مترجم، عکاس و فیلمساز
مشهدی سال ها است در حوزه نظری و اجرایی عکاسی ایران حضوری فعال و جدی دارد. از داوری
در بینال های یازدهم، دوازدهم و سیزدهم عکاسی ایران در موزه هنرهای معاصر گرفته تا
دعوت به انجمن استعدادهای جوان برلین و اخذ جوایزی از جشنواره های انیمیشن داکینوی
رومانی، ملل اتریش و اتحادیه فیلمسازان جوان جهان(یونیکا) برای فیلم های کوتاهش. او
که دبیری بیش از بیست جشنواره ملی را در کارنامه خود دارد، امسال نمایشگاه عکس «نیمه
تراوا» را ابتدا در پاریس (دی ماه نود و پنج) و به دعوت گالری دولاوت و سپس در یوئنسوو(بهمن
نود و پنج) و به میزبانی گالری سیسی در مرکز هنری آهیو به روی دیوار برده است. همچنین
این نمایشگاه به همراه رونمایی از کتاب آن در روز جمعه ششم اسفند سال جاری در خانه
فرهنگ گیلان برپا خواهد شد. به بهانه برپایی این نمایشگاه که هم اکنون در فنلاند در
حال برگزاری است با او گفتگویی انجام داده ایم:
ایده تولید این عکس ها چگونه شکل گرفت و قوام یافت؟
سه سال پیش که به دعوت مجتمع فنی تهران در رشت برای یک دوره بلند مدت آموزش عکاسی به
این شهر دعوت شدم تصمیم به فعالیتی جز معلمی نداشتم، اما رفته رفته گیلان مثل یک سوم
شخص، مرا دعوت به کاوش بیشتر کرد، در ساعاتی که کلاس نداشتم و در شهر پرسه می زدم،
اندک اندک صداهایی را می شنیدم که شبیه صداهایی بود که در داستان های کوتاه خودم پیش
از این استفاده کرده بودم، مثلا صدای باران روی سنگفرش های تکه تکه شده خیابان سعدی
رشت، یا مناظر و آدم هایی را می دیدم که بی شباهت به تخیلات خودم و کاراکترهای داستان
های کوتاهم نبودند، این بود که گیلان از یک اقلیم و استان تبدیل شد به یک شخصیت غریب
که توامان برایم ملموس و آشنا نیز بود. عکس های این نمایشگاه در سفرهای متعدد من به
گیلان تکمیل شد، خیلی از موضوعات که مورد توجه من بود نیاز به مراجعه دوباره در زمان
خاص خود داشت، لذا صبر می کردم تا دوباره شرایط مهیا شود و بتوانم به بعضی از مناطق
صعب العبور سفر کنم تا درنگی را در مجاورت این مردمان و آداب شان قرار گیرم.
رویکرد شما در این عکس ها چه بوده است، منظورم این است که با چه روشی به عکاسی از گیلان
پرداخته اید؟
یکی از روش هایی که همواره برایم جذاب بوده است عکاسی پرسه زنانه است. شخصیت فلنور
برایم جالب است، به دلایل زیاد. اول اینکه فلنور به یک مصالحه با شهر مدرن دست می یابد
و شخصیت منعطفی دارد، دیگر آن که وقت فراوان و حوصله بسیاری را صرف تماشای همه چیزهای
شهر می کند، بدون آنکه منتظر اتفاق خاصی باشد. در اغلب عکس های این نمایشگاه چنین رویکردی
را دنبال کردم: صد البته در آن هایی که مستند هستند. برای من همیشه تامل و نگاه کردن
طولانی مدت به اشیا و اماکن جذاب است، و یک فلنور دقیقا چنین آداب و سلوکی دارد.
مخاطبان نمایشگاه در پاریس و یوئنسوو چه کسانی بودند و عکس العمل آنها در قبال این
عکس ها چه بود؟
نمایشگاه پاریس با نمایشگاه یوئنسوو کاملا متفاوت بود. مخاطبان نمایشگاه پاریس اغلب
فرانسوی های علاقه مند به هنر بودند، خیلی از آن ها عکاس حرفه ای بودند و چند نفر نیز
مجموعه دار و صاحب آرشیو. با آن که نمایشگاه در روزهای پایانی سال و منتهی به مراسم
کریسمس برگزار شد، اما استقبال از نمایشگاه بسیار خوب بود، به صورتی که در شب افتتاحیه
بالغ بر 130 نفر از نمایشگاه دیدن کردند، برخوردها بسیار صریح و جالب توجه بود. در
یوئنسوو مرکز هنری آهیو فضایی بسیار بزرگ و مدرن در اختیار این کارها گذاشت و همچنین
مدت طولانی سه هفته ای برای نمایشگاه من. طبیعتا در این بازه زمانی انتظار چنان استقبالی
که در پاریس اتفاق افتاد را نباید داشت. ضمن اینکه در فنلاند اغلب آدم ها به تنهایی
از نمایشگاه ها دیدن می کنند و عموما به صورت فردی به کارهای و اتفاقات اجتماعی گرایش
نشان می دهند. اما تا امروز که هفته دوم نمایشگاه است، پانصد نفر از نمایشگاه نیمه
تراوا در یوئنسوو دیدن کرده اند. به طور کلی تصویر مخاطبان از ایران، و مجموعه برداشت
هایشان محدود به اخبار عمدتا سیاسی، اجتماعی می شد، آن چه در عکس ها برایشان بیش از
هر چیز سوال بود؛ نظم فوق العاده زنان ایرانی در شهرهایی مثل ماسوله بود، یا مثلا اصالت
آدم هایی که در مناطقی مثل شفت زندگی می کنند و زادگاه خود را حتی در فصول سرد ترک
نمی کنند، نکته قابل توجه آن ها معماری ویژه ما در مناطقی چون متش و نوع تعاملات میان
انسان، طبیعت و حیوان بود که در این باره به کرات از من سوال می کردند. هم چنین علاقه
مردم به امام زاده ها و نقش امام زاده ها و ماهیت شان از دیگر پرسش هایی بود که در
بازدیدها مطرح شد. به طور کلی می توانم بگویم بازخورد مخاطبان نمایشگاه بسیار خوب بود.
آن ها با شعف زیادی عکس ها را دنبال می کردند، و صحبت های آن ها اغلب پیرامون وضعیت
زندگی در ایران بود.
چرا آدم ها در عکس هایتان به ندرت حضور دارند، یا اگر حضور دارند در یک نمای باز به
تصویر کشیده شده اند؟
آدم ها بنا بر مقتضیات و نیاز یک مجموعه به آن اضافه یا از آن حذف می شوند. اصراری
به عدم حضور آدم ها یا نقش پررنگ شان ندارم، هیچ کدام از این دو موقعیت، برای من حالت
ویژه ای نیست جز آن چه خود عکس نیاز دارد، جز «وضعیت» ی که فضا و محیط برای آدم ها
ایجاب کرده و نقش آن ها در تقابل با هم معنا می گیرد تا تاثیرگذاری اش بیشتر شود. چرا
که روایت من از صحنه ها شخصی است، اگرچه منطبق بر واقعیت صرف و روزمره. اما باز هم
می کوشم لایه ای از درام را در عکس هایم برجسته کنم که در آن، وجه کمتر دیده شده ی
زندگی روزمره، برجسته شود. به این دلیل زمانی که عنصر روایت پررنگ تر می شود؛ حضور
آدم ها معنادار می گردد. آدم ها سخاوتمندانه داستان خود را به عکس تزریق می کنند و
چه چیز بهتر از این؟ همیشه از داستان آدم ها شگفت زده می شوم. این که هر آدمی با خود
داستان قابل تاملی را حمل می کند و آن را رایگان در اختیارت قرار می دهد؛ حتی آن کس
که ساکت و مغموم گوشه ای ایستاده است. کار من این است که نقاط پررنگ این داستان را
به درام تبدیل کنم.
به نظر می رسد «تنهایی» مضمون غالب کارهای شما در روایت گیلان است، موافقید؟
تنهایی همان قدر باشکوه است که با هم بودن. در این مجموعه اغلب آدم ها به صورت تک پرسوناژ
در عکس حضور دارند و شیوه قرارگیری آن ها در کادر به صورتی است که قائم به ذات بودن
آن ها را منتقل کنم. «تم»ی که در این سه سال دنبال آن بودم اصالت آدم ها به زادگاه
شان بود. این که با وجود سرمای بیش از اندازه پاییز و زمستان در ارتفاعات، فقدان توریست،
و امکانات کم روستایی، عده ای خانه خود را ترک نمی کند و همان جا باقی می مانند. این
تم ثانویه نمایشگاه «نیمه تراوا» است: وفاداری آدم ها به ریشه و زادگاه خویش. لذا به
این دلایل از حضور آدم ها به تنهایی بهره بردم. دغدغه من در این عکس ها، کشف روابط
بود. من تعریفی جز پیداکردن روابط در یک فضا، برای خلاقیت ندارم و همیشه کوشش ام این
بوده که روابط موجود در متن را بیرون بکشم. برخی از این روابط به سلطه طبیعت بر انسان
برمی گردد، مثل آن چه در شهرهایی چون ماسوله می بینیم. برخی دیگر به سلطه انسان بر
طبیعت بازمی گردد؛ مانند آن چه در روستاهایی چون گرمدول، کورکا و شهر شفت دیدم. در
آن جا مردم شرایط سخت طبیعت را کنار می زنند تا به بقای باشکوه خود ادامه دهند.
با توجه به سبقه تالیفات شما در حوزه ادبیات داستانی چه قدر به داستان سرایی در عکس
معتقدید؟
داستان از نگاه من سرراست ترین آدرسی است که می شود روح یک آدم را تماشا کرد، در داستان
رازی وجود دارد که ما را مسحور خود می کند. داستان ترکیبی از همه چیز است: از واقعیت
ها و غیرواقعیت ها. ناواقعیت هایی که به مدد داستانسرایی، معتبر می شوند، مجوز حضور
و باور میگیرند: حتی گاهی دقیق تر و قابل باورتر از خود واقعیت. در عین حال داستان
ها توانایی بالایی در ایجاد تناقض میان گذشته و حال دارند. عکس نیز به مدد بازی درخشانی
که با زمان می کند و به نوعی احتضار زمان گذشته در حال است، می تواند در ترکیب با مدیوم
داستان، شیوه های ارائه اطلاعات و اثرگذاری بر مخاطب را تقویت کند. در واقع، داستان
بدون آن که ذاتا جزئی از عکس باشد، مخاطب را در بستر بهتری از دریافت اطلاعات و هم
ذات پنداری با آدم های داخل صحنه قرار می دهد.
چرا به ارائه تک عکس از گیلان پرداختید، و آیا شما مجموعه عکس را قابل تر می دانید
یا تک عکس؟
حقیقت این است که برای من هیچ کدام از این دو قالب ارائه، برتری متمایزی ندارند. هر
کدام در جایگاه خود باید مورد بررسی قرار گیرند، گاهی نیاز است که به خاطر ایجاد وحدت
در یک جریان، به مجموعه روی آوریم، اما این به معنای رجحان مجموعه بر تک عکس نیست.
تک عکس ها وقتی در کنار هم پازل احساس و اطلاعات را در مورد یک موضوع کامل می کنندف
می تواندد دارای ارزش باشند و همچنین توسعه دهنده نگاه خاص یک عکاس در بازه زمانی طولانی
باشند. ارائه اثر هم نکته دیگری است که در کنار تک یا مجموعه بودن اهمیت دارد. نوع
ارائه، ابعاد، کاغذ، قاب، نوع ویرایش و…ادامه عکاسی ما از موضوع اند و عکس ها با شاتر
زدن تمام نمی شوند بلکه تازه متولد می شوند.
شما چه تعریفی از عکاسی مستند دارید و تا چه میزان عکس های مستند این روزها را قابل
دفاع می دانید؟
تعریف این رویکرد از عکاسی بسیار دشوار است، بخصوص در زمانه حاضر که مرزهای عکاسی مستند
و هنری بسیار تغییر کرده است و اساسا ورود شاخص های جدیدی به عکاسی مستند تحت عنوان
کلی «مستند نوین» یا «مستند هنری» قدر مطلق تعاریف سنتی را عوض کرده است. اما به زعم
من هرگاه عکاس فقط به انتخاب گری اولیه، یعنی کادر، زاویه، لنز و تنظیمات فنی در برخورد
با صحنه مشغول شود و جلوی ورود ذهنیت خود را به هر شکلی از عکس ثبت شده سلب کند؛ عکس
مستند شکل می گیرد. به زعم من زندگی دارای بکارتی است که در عکس مستند نباید مخدوش
شود. این خدشه گاهی توسط ذهن عکاس و گاهی توسط ابزار صورت می گیرد. اما در هر دوی این
ها عکس مستند حیات خود را از کف می دهد. نکته مهم دیگر وجه سندیتی است که عکس مستند
باید داشته باشد، یعنی میزان اطلاعات، آگاهی بخشی و بی طرف بودن عکس به میزانی باشد
که از آن بتوان به عنوان سندی قابل دفاع از یک اتفاق/صحنه نام ببریم. اما در مورد عکس
های این روزها، من معتقدم انسان امروز میل زیادی به نفوذ و تغییر در ماهیت چیزها و
واقعیت دارد، به این دلیل خیلی از عکس هایی که نام مستند را یدک می کشند، مستند نیستند،
بلکه دارند مستندنمایی می کنند و در چرخه تولیدشان از انواع و اقسام دخالت ها برخوردار
بوده اند. پس نوع برخورد ما با واقعیت می تواند حالات مختلفی را ایفا کند. گاهی ما
صرفا به یک بازنمایی از واقعیت مشغول می شویم، در واقع با آن بخش ریلیتی و تعبیر واقعیت
واجهیم، اما در جایی ما به فکت ها پناه می بریم و آن وقت حکم می دهیم، اما حکمی که
جای واقعیت دارد می نشیند و ممکن است با ماهیت اصلی آن در تناقض باشد.
پس این وسط چه بر سر نگاه عکاسانه می آید و به نظر شما جایگاه آن کجاست؟
نگاه عکاسانه مجموعهای از عوامل و عناصرِ عادی هستند که به گونه ای مدیریت شده اند
که به خلق یک اثر هنری منجر شده باشند؛ به گونهای که اگر هر یک از این عوامل یا عناصر
از آن عکس حذف شوند، عکس، ارزش خاص خود را از دست خواهد داد. نگاه عکاسانه خصیصه ای
است که یک عکاس را از مردم دوربین به دست جدا می کند، برای مردم قدرتی که در خود اتفاقات
و صحنه ها وجود دارد اهمیت دارد، مثلا اگر به کوه بلندی بروند، فکر می کنند آن مکان
ارزش عکاسی کردن دارد، اگر منظره خاصی را بیابند یا به اماکن خاصی بروند بی درنگ فکر
می کنند اگر آن جا دوربین را دربیاورند حاصل کار یک عکس خوب است. اما برای یک عکاس،
نه تنها این مسائل اهمیتی ندارد که اتفاقا او از مکان های به ظاهر بسیار کم اهمیت و
در یک کلام از هیچ، می تواند ترکیب و فضایی را بیافریند که باشکوه و دیدنی باشد. سوژه
گی موضوعات در نگاه یک عکاس با افراد دوربین به دست متفاوت است و هنر عکاسی این جا
است که معنا می یابد.
در عکس هایتان توجه ویژه ای به فرم دارید، و ترکیب های فرمالیستی زیادی می بینیم، علت
این گرایش چیست؟
عکس در ساده ترین حالت حاوی یک پیام روشن است: بین ما و دنیا چه رابطه ای برقرار است.
حال با این توصیف، شما ابزارهایی در دست دارید که می توانید رابطه خود را با جهان معنا
کنید و به توصیف بصری آن دست یابید. فرم یکی از این چیزها است که ماهیتی پیچیده دارد.
اما اهمیتش در عکاسی بسیار زیاد است. به نظر من بخشی از این اهمیت خاستگاه روانی دارد؛
زندگی امروز ما در نظم کاملی وجود ندارد، خیابان ها، مکان زیستی ما، و هر آنچه اطراف
مان است سرشار از انواع آلودگی های صوتی یا بصری است. و از طرف دیگر ما دائم در این
تردید هستیم که معنای زندگی چیست؟ قطعا این معنا باید از دل نظم بیرون بیاید. لذا با
این رویکرود روانکاوانه به نظر من، فرم تضمین کننده قدرت نظم پذیری در جهان است و به
ذهن ما زیبایی می بخشد.
بخش قابل توجهی از عکس های شما در این نمایشگاه توسط دوربین تلفن همراه ثبت شده اند،
برتری های این ابزار را در چه می دانید؟
در عکاسی با دوربین تلفن همراه، بي ارزش ترين چيزها قادرند كاركرد زيباشناسانه پيدا
كنند. سادگی ابزار و کنار زدن دغدغه های تکنیکی ذهن ما را سبک می کند و تازه متوجه
چیزهای جدیدی در صحنه ها می شویم که قبل از آن نمی دیده ایم. پس اگر خلاقیت را كشف
تناسبات در جهان اطراف و کشف روابط ميان اجزاي منفرد دنياي بيرون بدانیم، عکاسی موبایلی
محل مناسبی برای بروز خلاقیت است. همچنین عکاسی موبایلی کمتر اجازه دستکاری و تاثیر
بر واقعیت جاری را می دهد. در این عکاسی معمولا يك وجه از واقعيت موضوع را برجسته مي
كنیم و مابقي آن را پشت آن وجه، پنهان مي كنیم و این بازی بسیار جذاب منجر به تولید
عکس های قابل تاملی می شود.
در پایان با توجه به سبقه شما در آموزش دانشگاهی، چه چالش ها و برداشتی را از فضای
آموزشی دانشگاهی در ایران دارید و روش خودتان برای آموزش عکاسی در دانشگاه چیست؟
حقیقت این است که گفتمان ها و شرایط اجتماعی در هر کشوری بر فضای آموزشی آن نیز موثرند.
ساختارها، الگوها و اهداف آموزش دانشگاهی در کشور ما در این چند سال اخیر تغییرات زیادی
به خود گرفته است و عمدتا در شیبی تند قرار دارد. کثرت بی رویه دانشگاه ها و سهولت
اخذ مدرک در هرکجا بدون بازخواست اطلاعات و مطالعه ، فوران اطلاعات کم عمق در فضای
مجازی و مرگ روحیه پژوهش در میان اغلب دانشجویان از جمله موضوعاتی است که هر روز مرا
رنج می دهد. متاسفانه شاهد آن هستم که انگیزه تولید و اصول کار حرفه ای در فضای آموزشی
ما رنگ باخته است. معدودی از دانشجویان نیز به دنبال معلمانی هستند که از آن ها کار
نکشد، نمره خوب بدهد، و از آن ها ممارست و پژوهش نخواهد، از آن ها ابزار نخواهد، چرا
که خرید ابزار برای دانشجو پرهزینه است، و دانشجو ترجیح می دهد ابزار را اصلا یاد نگیرد.
این است که معدودی از دانشجویان مسیرهای آرام و بدون تلاش را انتخاب می کنند و صرفا
بر مبنای نظری پیش می روند. لذا کار عملی می میرد، تز دانشگاهی دچار بحران می شود،
از پایان نامه های دانشگاهی به ندرت در حوزه نشر استفاده می شود و وضعیت کلی پایان
نامه ها اسفبار است. به همه این ها اضافه کنید سقف عمومی حق التدریس ها را که یک ساعت
تدریس برابر است با خریدن چیزی در حدود صدگرم بادام هندی! حالا این وسط انگیزه روانی
استاد چه می شود دیگر خدا می داند. برای من عکاسی همواره بهانه ای بوده است که بچه
ها را به نگاهی جدید به دنیای اطراف شان دعوت کنم. به دقت کردن در احوال آدم های کنار
و دم دست شان دعوت کنم. به دیدن جزییات: چرا که دیدن جزییات عین خوشبختی است. اگرچه
در این دو دهه ای که تمام وقت مشغول تدریس بوده ام هیچ گاه برای اموری که خارج از حیطه
و وظیفه معلمی ام انجام داده ام، تشویق نشده ام اما هنوز به روش خودم معتقدم، آموزش
عکاسی را مبتنی بر تولید می دانم، و بر این باورم که بچه ها حرف های زیادی برای گفتن
دارند و باید آن ها را با حوصله و تزریق اعتماد به نفس شنید. معتقدم عکاسی در کنار
فلسفه، نشانه شناسی، تاریخ هنر و ادبیات است که معنا پیدا می کند و به همین دلیل در
کلاس هایم آخرین چیزی که درس می دهم عکاسی است. بیشتر می کوشم بچه ها اجزای متن، درام
و ارتباط ها را بشناسند و بعد دست به دوربین شوند.