امتزاج شاعرانگی و داستان سرایی برای بار اول نیست که در ادبیات داستانی کشورمان
اتفاق میافتد. نمونههای واضح و غیر قابل انکار این نوع روایت را چند دهه پیش در
«بار دیگر شهری که دوست میداشتم» نادر ابراهیمی خواندیم: روایتی آکنده از تغزلهای
شاعرانه و پرسههای بیزمان و مکان نویسنده در احوالی مالیخولیایی و ویژه که فقط در
فضای نگارشی نادر ابراهیمی پذیرفتنی است.
پس از این تجربه، در دهه پیش سه کتاب منتشره از «بیژن نجدی» نویسنده فقید لاهیجانی
(و از افقهای روشن و تکرار نشدنی ادبیات مینیمالیستی ایران) دوباره فضای آمیخته با
شاعرانگی در داستانهای ایرانی مطرح شد.
مجموعه داستان «ما» نوشته علیرضا روشن نیز در چنین فضایی به سر میبرد، اگرچه
فاصلههای فاحشی با آثار یاد شده دارد و به هیچ عنوان انسجام روایی آثار نجدی یا
تسلط ابراهیمی را در خود ندارد و داستانهای پر تعداد این کتاب، در فضاهای مختلف و
سطوح مختلف تکنیکی نگاشته شدهاند اما به هر حال در فضای داستان نویسی کوتاه
کشورمان، تجربهای قابل تاملاند و باید سر برگرداند و به آن توجه کرد.
کتاب توسط نشر آموت منتشر شده است، نشری که یک داستان نویس خوب و با اخلاق را در
کسوت مدیریت خود دارد: یوسف علیخانی. نویسنده پر تلاش و متعهدی که در آثارش اصرار
فراوانی بر حفظ سنن و اصالتهای بومی ایرانیان دارد. نشر آموت در این اوضاع وخیم
نشر ادبیات داستانی (و بویژه داستان کوتاه) هر سال چند مجموعه قابل تامل منتشر
میکند. مجموعههایی که نشان از وسواس و دقت ناشر در گزینش آثار دارد.
اما برگردیم به مجموعه داستان «ما»:
فهرست کتاب یادآور مجموعههای مینی مالیستی این سالهای کشورمان است و کتابهای
«کامران محمدی» و «زویا پیرزاد» را در نگاه اول تداعی میکند: تعداد بالای داستان
به علاوه چینش عناوین بسیار ساده و محض که اصرار دارد جهت گیری داستانها را به سمت
فضاهای ناب و غیر انتزاعی زندگی گوشزد کند.
کتاب از بیست و چهار داستان بسیار کوتاه شکل گرفته است. در این نوع داستان نویسی
(که تجربههای کما بیش موفق غیر ایرانیاش را در آثار ریموند کارور؛ نویسنده
آمریکایی و جامپا لیری؛ نویسنده آمریکایی تبار هندی میبینیم) آنچه اهمیت دارد:
ایجاد یک وحدت آنی میان عناصر روایت است و از این بابت نویسنده هرگز به سمت فضاهای
پر تعداد از بابت شخصیت نمیرود. این نوع داستانها غالبا با یک یا دو شخصیت که
عموما یکی از آنها تابع شخصیت اصلی است (مثلا فرزند تابع مادر، یا مردی که تابع
زنش است) پیش میرود. یک شخصیت محوری دارد و مابقی کاراکترها کاملا در سایهاند.
منفعلاند، بیش از یکی – دو دیالوگ حرف نمیزنند و حضور آنها تنها و تنها به ایجاد
رابطه، لینک و اتصال شخصیت اصلی به اتفاقات داستان میانجامد.
نکته دیگری که در تحلیل این نوع داستانهای بسیار کوتاه باید به آن توجه کرد اصالت
ماده است. یعنی تشخص و قدرتی که اشیا، عناصر مادی و وسایل عادی زندگی روزمره پیدا
میکنند دو داستان، گویی بر محور آنها میچرخد.
در اولین داستان این مجموعه با نام «بو» زن و مردی در طبقه نوزدهم یک مجتمع مسکونی،
به دنبال بویی ناآشنا و غریبه در فضا، خلوت خویش را بر هم میزنند و رهسپار
خیابانهای تهران میشوند. داستان پر از اشارات نمادین به رفتارهای زناشویی است و
بیآنکه این مساله را در سطح بیان کند، میکوشد نگاهی واقع گرایانه به زندگی
زناشویی داشته باشد.
در اولین سطور داستان، گرایش علیرضا روشن به شعر پیداست:
«زن سوی پنجره رفت، نبست. پرده را کشید و برگشت. نرم بادی پرده را تکان داد و زود
گذشت. زن سایه شد. لحظهای و باز روشن شد. زن فکر کرد ابر از سینه خورشید گذشته
است…»
در داستان «انگار نه انگار» بیماری در انتظار نوبت درمانگاه برای تزریق آمپول به سر
میبرد و این زمان طولانی انتظار را در کشاکش و جدالی با یک مورچه سپری میکند.
داستان در شبیه سازی وضعیت مرد با مورچه حقیر و بلاتکلیف موفق است.
حضور موکد صدا در ایجاد فضای دراماتیک داستانها از جمله عناصری است که علیرضا روشن
به آن توجه بایستهای کرده است. مثلا: «قمری در تاریکی سحرگاه پریده بود، به پنجره
خورد و کودک که بر پهلو، پشت به پنجره خوابیده بود، از خواب پرید و چشم هاش را
گشود. اما هیچ نگفت. / ص ۲۹ کتاب»
یا در اینجا:
«خانه سکوت شد و در سکوت، صدای ریختن چای به لیوان آمد. کودک، موج موج بخار را بر
سطح چای خیال کرد که باز صدای باز شدن در دستشویی آ» د، و قبل از اینکه بسته شود،
صدای پدر را شنید… باز صدای مشمای فریزر آمد. کودک مادر را خیال کرد که مشما را
میبندد و میرود سمت یخچال، که صدای هورت کشیدن چای با صدای باز شدن و کیپ شدن
واشرهای در یخچال آمیخت… / ص ۳۰ و ۳۱ کتاب»
روابط عنصر مهم و تکرار شدنی داستانها هستند. داستانهای علیرضا روشن یکسره و
بیپروا به روابط آدمها میپردازند اما از الگویی تبعیت میکنند که در آن یکی از
کاراکترها اطلاعات بیشتری درباره صحنه دارد و قضاوتها و جهت گیریهای داستان را
او تعیین میکند. همچون داستان خوب «زمان» در این کتاب و داستان بینظیر «جیوه» که
در آن یک سرباز نیروی زمینی ارتش برای ملاقات به دم در پادگان میرود. آنجا زنی را
میبیند که ما به عنوان خواننده فقط و فقط عینک دودی جیوهای او را میبینیم و
نویسنده، آگاهانه اطلاعات بیشتری در این زمینه به ما نمیدهد. در همین عینک جیوهای
است که انعکاس تمامی اتفاقات، دغدغهها، خیالات و اوهام سرباز مرور میشود. آخر سر
هم کامیونی از دور دست در این عینک جلو میآید، بزرگ و بزرگتر میشود تا اینکه
سرباز را زیر میگیرد:
«من در شیشه عینک آزاده له شدم، مردم. او خندید. خداحافظی کرد و رفت. آزاده نبود،
عینک جیوهای نبود، پسزمینه جای خالیاش بیابان بود. سگی در بیابان به جنازه من
نگاه میکرد و میدوید. سرش رو به من، زبانش بیرون، بدنش به سمتی دیگر میدوید.
میخواست بیاید به لاشهام لیس بزند. نیامد. نزد. رفت.»
از این دست فضاهای سوررئالیستی که بر خودآگاهی و اشراف کاراکتر بر وضعیت و سرنوشت
خویش صحه میگذارد در کتاب زیاد است و نمونه خیلی موفقش را در داستان «زن وهم، و زن
– به واقع» میبینیم: جایی که زن وجهی اثیری به خود میگیرد. شکل میشود و نویسنده
کتاب در این داستان تمام تلاش خود را برای تشخصی شاعرانه به زن بروز میدهد تا وجه
مادی زن را به بو و خاطره و میل و جاودانگی تفسیر کند.
داستانهای علیرضا روشن پسزمینههای پنهان اجتماعی دارند، بعضی از داستانها زبانی
حکایت گونه به خود گرفتهاند و برخی نیز ته مایههای فلسفی دارند که لطف روایت سلیس
مابقی داستانها را ندارد.
کتاب، تجربهای موفق و نو در ادبیات داستانی کشورمان است و میکوشد دغدغههای
اجتماعی و روانشناختی علیرضا روشن را بیان کند. چه بسیا همانطور که در روی جلد نیز
آمده است این کتاب ظاهرا حرف های علیرضا روشن است که به داستان درآمده اند و الزاما
در چارچوب های داستان های متعارف کلاسیک قرار نمی گیرند.
کتاب ما توسط نشر آموت، در ۱۱۰۰ نسخه در سال ۱۳۹۲ و با قیمت ۶۰۰۰ تومان منتشر شده
است.