بی آهن، بی سیمان، بی مرز
عکس ها، همواره به مثابه قطعه هایی از یک پازل بوده اند؛ «پازلِ واقعیت»! واقعیت، فارغ از مباحث فلسفی و پدیدارشناسانه، و با نگاه عکاسانه، دارای تکه های متعدد است و عکاسان، هر یک به مقتضای نگاه و رویکردهایشان، تکه هایی از واقعیت را برداشت کرده اند و می کنند. این فرض، حتا فارغ از کارکرد ذاتی عکاسی که انتخاب قسمتی از واقعیت و حذف قسمتهایی از واقعیت است، مطرح می شود.
نیز، عکسها، می توانند در اثر انسجامی که حاصل یگانگی نگاه عکاس در برخورد با واقعیت باشد، با کنشی سینرژیک، به خلق واقعیتی نو دست بزنند. از این منظر، شاید یکی از شاخص های موفقیت یک مجموعه یا پروژه ی عکاسی را در توانایی آن مجموعه، در ایجاد فضایی منسجم و واقعیتی پذیرفتنی از دل واقعیتِ بسیط پیرامون، دانست.
با این فرض، گیلان نیز، همچون هر جغرافیای دیگر، محملی ست برای برداشتهای گونه گونِ عکاسی و دور از انتظار نیست، اگر «کیارنگ علایی»، از این سرزمین، برداشتی برآمده از دلمشغولیها و رویکرد شخصی خودش را در «نیمه تراوا» ارائه نموده باشد. «نیمه تراوا»، حاصل برداشتهای متعددِ کیارنگ است؛ در فصول مختلف و در فواصل زمانیِ نایکسان؛ در ساعات متفاوت شبانه روز و از مکانهای متفاوتی که همگی ذیل نام «گیلان» معنا دارند و اینها همه را در بازه ی زمانی ای نسبتاً طولانی – دو سال- ثبت نموده است. از این جهت، شاید انتظار اولیه در مواجهه با عکسهای او، دیدنِ عکسهایی ناهمگن، پراکنده و نامنسجم باشد؛ تصاویری که از هر دری، سخنی در آن رفته است...، اما عکسهای کیارنگ، حکایت از گزینشی آگاهانه در برخورد با اقلیمی چندپارچه دارد. عناصر عکسهای نیمه تراوا، از طبیعت و لوکیشن گرفته تا حضور آدمها و زندگی ها، در حال و هوایی شاعرانه در قاب می نشینند و او بی دغدغه ی مستندنگاریِ صرف، و بی اندیشه ی فرم ها و رنگهایی که نگاه را اغواگری می کنند، به ثبت اُبژه هایی می پردازد که ورای مستندنگاری های معمول و فرم گرایی های افراطی، در گیر و دار ابهام و چالشی بصری، روابط و مقتضیات انسانی را بازنمایی می کند.
هرچند، عکاس، خود به این نکته اشاره نموده است که «نیمه تراوا»، تک عکسهایی پرسه گردانه اند، و چنین است! اما تک عکسها، هوشمندانه و عامدانه زیر اتمسفری یکه، جمع می شوند و اگرچه حذف رنگ از عکسها، در مشابهت بصری شان، بی تأثیر نیست اما ساده انگاری ست اگر گمان شود، همسویی و همآوایی عکسها، به جهت تک رنگ بودنشان، رقم خورده است!
آدمها در عکسهای «نیمه تراوا»، به لحاظ بصری، عموماً خُرد اند و حضوری دیتیل وار دارند، اما همین حضور حداقلی و خرد، بار معنایی خود را بر کل عکس تحمیل می کند و پونکتوم وار، نگاه پرسشگر مخاطب را به خود میخواند!
آدمهای «نیمه تراوا» با تنهایی گره خورده اند؛ حتا آنجا که آدمی در کادر وجود ندارد؛ حتا آنجا که «آدمها» در کادر حضور دارند! نوعی فردیتِ پنهان، به عنوانِ روح این عکسها، حضورش را گسترش می دهد و مخاطب را درگیر هژمونی ناآشکار نشانه ها می سازد؛ پارچه ای آویخته بر بند رختی، یله در بیکرانِ مه آلود، اسبی چوبی، تنها و خالی در میانه ی جنگلی انبوه، حجله ای رها در کنار راهی روستایی و با چراغی کم سو، و عکسی کوچک آویخته بر آن، تیرها و کابلهای برقِ فرو رفته در مه با قاب عکسی نصب شده بر آن، سگی خفته در کناره ی جاده یا سگی تنها در جاده ای سرد و برفی ووو.... همگی، بار معنایی خود را خاموش و بیصدا، در مجاورت عکسهایی از مکانهای متروک، مه گرفته و با حضوری حداقلی از انسانها، تکمیل و در القای حس تنهایی و غربتی ناگزیر، همدستی می کنند.
نشانه ها در «نیمه تراوا» از صراحت گریزانند، از پرگویی و پرحجمی فاصله گرفته اند و همین فاصله، به تأثیر پررنگ تر آنها انجامیده است. درعین حال، «فاصله»، از آن نوعش که «کاپا» آن را باعث افول عکس می داند، در عکسهای کیارنگ به چشم نمی خورد. او به آدمهای عکسهایش نزدیک می شود تا تأثیر عاطفی تصاویرش را دوچندان کند.... با اینحال و علارغم دقتی که در ترکیب بندی عکسها دیده می شود، در یکی دو عکس، حضور آدمها، قدری تصنعی می نماید و حسی از صحنه پردازیِ عکاس را به مخاطب خاص القا می نماید؛ آنجا که زنی با چادری سپید بر پشت بامی از بامهای ماسوله و شباهنگام، رو به مسجد ایستاده است و یا آنجا که زنی با چادری گلدار، بر روی پشت بامی درحال قدم زدن است و در پشت سر، قالیچه ای بر لبه ی بام آویزان است. با این وجود، عناصر عکس، چنان در کنار یکدیگر، خوش نشسته اند که عکس را پذیرفتنی می سازند.
آنچه در بسیاری از مجموعه عکس ها، بعنوان تکنیک های رایج خلق مجموعه توسط عکاسان به کار گرفته می شود، عموماً ناظر بر ایجاد انسجام و همآوایی و وحدت است؛ وحدتی که عموماً از مشابهت های بصری در ظاهر عکسها برآمده است؛ انتخاب لوکیشن واحد، انتخاب کاراکتر واحد، انتخاب تکنیک یکسان، انتخاب زمان یکسان، ثبت اتفاق یکسان، انتخاب رویکرد عکاسی یکسان و مواردی از این دست، در فریم های یک مجموعه، که همگی، از طریق ایجاد وجه اشتراک در عکسها، به خط ربطِ مجموعه می رسند، از جمله شیوه های رایج مجموعه سازی در میان عکاسان است؛ با اینحال، گاهی برخی عکاسان، بی اعتنا به این اشتراکات بصری، با دقت و ظرافت، اشتراکات حسی و معنایی را هدف می گیرند و از طریق حال و هوای حاکم بر عکس که در فریم های به ظاهر نامشترک و متفاوت و فاقد خط ربط بصری تکرار شونده، تثبیت شده است، به خلق مجموعه می پردازند.
«نیمه تراوا»، اگرچه ادعای مجموعه بودن ندارد و در بیانیه ی عکاس، به «تک عکس» بودنِ عکسها، اشاره می شود، اما شاید پر بیراه نباشد اگر به دلیل بار حسی و معناییِ واحد، در یک یا دو مجموعه تعریف شوند. این البته چیزی ست که به تصمیم عکاس وابسته است اما مخاطب و منتقد نیز می تواند دیدگاه خود را داشته باشد.
همه ی آنچه آمد، دست به دست هم می دهند تا انتخاب کیارنگ علایی از «گیلان»، گیلانی باشد که گویی در زمان متوقف شده است و از تأثیرات و مظاهر زندگی امروزی، مصون مانده است! سرزمینی که ناکجاآبادِ غربتِ آدمی ست و مه آلودگیِ افق اش، قرار است وجهی اتوپیایی بر خود بگیرد و اقلیمی را نشان بدهد که آهن و سیمان و مرز را فرونهاده است.