به تازگی با تعداد زیادی داستان خیلی کوتاه مواجه شدم که ویژگی مشترک همه شان
«قابلیت ایماژ سازی» بود.
هر چه داستان ها را خواندم و پیش تر رفتم با ایماژهای قابل تری مواجه شدم.
داستان ها متعلق به یک فراخوان ساده و صمیمی است که جوانی به نام «شهاب آب روشن»
فیلمساز جوان هرمزگانی و دانشجوی ادبیات نمایشی دانشگاه هنر تهران، آن را راه
انداخته است. این جایزه خصوصی که توسط وبلاگی به نام «فراموشی لی» برپا شده است با
محدود کردن شرکت کننده در استفاده از حداکثر ده کلمه برای خلق یک موقعیت داستانی یا
یک طرح ساده و یک جمله ای، فضای خلاقانه ای را به روی علاقه مندان داستان نویسی در
ایران گشوده است.
این فراخوان که سال گذشته پنجمین دوره خود را تجربه می کرد با پذیرش ۱۳۷۶ اثر بار
دیگر نشان می دهد چه قدر ذات و قریحه داستانی میان ایرانیان زیاد است.
اگر چه پس از مطالعه همه داستان ها تم های مشترک «بی اعتمادی»، «خیانت»، «شکست
عشقی» و «معضلات ارتباطی» حرف اول را می زنند اما باز هم در میان داستان های رسیده
با آثاری مواجه می شویم که پیام این فراخوان را خیلی خوب دریافت کرده اند.
داوری این جشنواره به سرپرستی علی خدایی انجام شده است و نویسندگان دیگری چون ناهید
طباطبایی نیز ایشان را همراهی کرده اند. کار زیبای علی خدایی این بوده که پس از
مطالعه دقیق تک تک کارها، آثار را به افراد ناشناس بسیاری نیز ارائه کرده تا نظر آن
ها را نیز درباره این داستان ها جویا شود و در حقیقت با این کار، اشخاص زیادی را در
قضاوت این مسابقه شریک کرده است. این عملکرد بیشتر یک سبک شخصی در داوری است که علی
خدایی به صورت خلاقانه ای از آن بهره جسته تا به اشتراک نظرها و افتراق ها برسد و
قضاوت گسترده تری را درباره این مدیوم خاص (که می تواند در معرض قضاوت مردمی نیز
قرار گیرد) داشته باشد.
داستان ها به خاطر محدودیت شدید کلمه، ما را با تیپ های مختلف اجتماعی روبرو می
کنند و به این دلیل اغلب آدم ها بدون نام می مانند و با مدل اجتماعی شان معرفی می
شوند، مثل: برقکار، پدر، مادربزرگ، شهید، راننده و…
داستان ها در پی ایجاد یک ضربه و تلنگرند و اصل رو دست زنی به مخاطب در برخی از آن
ها به خوبی رعایت شده است. علاوه بر این در برخی از داستان ها عنصر «کشف» به خوبی
شکل گرفته است و همین مساله موجب ارتباط بیشتر مخاطب با اثر می شود. تم غالب دیگر
در این داستان ها «حسرت» است که اتفاقا بر خلاف آن دسته از تم های کلیشه ای رایج،
بسیار خوب به کار رفته است و موجب توسعه تخیل خواننده داستان در ایجاد یک تصویر
ذهنی از کاراکتر داستان می شود.
برخی از داستان های این مجموعه به شعر پهلو می زنند، برخی کاریکلماتور هستند و برخی
صرفا به یک بیانیه کوتاه می مانند.
خلاصه آن که این جایزه راهش را به درستی می رود و باید به گردانندگانش تبریک گفت.
***
چند نمونه از داستان های مورد علاقه من در میان کارهای دوره آخر این مسابقه:
***
چشم های پدربزرگ آبی است، یک عمر نفهمیده بودم
محسن ر| اصفهان
زن خندید، مرد خندید، گفتند: ملاقات تمام، بچه لگد زد
هانیه سلامی راد| مشهد
خندید، چای را سر کشید، پول گذاشت و از کافه رفت
محمد نبی زاده| شهر ری
برقکار دلش را سهوا و فازمترش را عمدا جا گذاشت
میلاد پرنیانی| مشهد
برق رفته بود، دوباره که آمد، ساعت خوابیده بود.
علی خانبگی | تهران
پدرم دو جنسی است، می رود بوی ادکلن مردانه می دهد، می آید زنانه
شادی صالحی|همدان
ماشه را کشید، صدایی نیامد، خشابش خالی بود، آهو دوید
شهره دانشور| تهران
بابا مامان به هم پریدند، کودک باز هم کارتون دید
رقیه خاتون خاکشور| بشرویه
تا ساعت پنج و نیم دیروز عاشقها را مسخره می کردم
حسین عباسی| اراک
با هم قهر بودند، هوا سرد بود، زیر کرسی نشستند.
یاسمین مدرسی| مشهد
منزل توکلی؟
اشتباه گرفتید
من و بابات اینطوری آشنا شدیم
آرمین علاقی| تهران
در خانه تکانی امسال، لباسهای مادر را بیرون گذاشتند.
مریم فردی| تهران
بار دیگر روی جعبه را خواند: صدر در صد کشنده
روح الله دوستانی| اصفهان
استارت زد، یادش آمد مادرش تمام شب را سرفه می کرد
محمدحسین صفری| تهران