«گرافیک» بارزترین خصیصهای است که در برخورد ابتدایی با داستان بلند «کتابخانه
عحیب» خودنمایی میکند:
کتاب با فونتی بسیار بزرگ (نزدیک به شماره ۳۰) آغاز میشود و با فونت ریز شماره ۱۲
به پایان میرسد: آنجا که حاصل این سفر دور و دراز و معنوی پسرک قهرمان داستان به
تنهاییاش در اثر درگذشت مادر ختم میشود:
«مادرم سه شنبه پیش مرد. دیگر تنهای تنهایم. نه مادری، نه ساری، نه آقا گوسفندی، نه
دختری.» ص ۹۰ کتاب
داستان از میانه راه خود با ورود یک شخصیت فرعی – دختر زندانبان – رنگ و بوی دیگری
میگیرد. از لحظه ورود دختر زیبا روی داستان، تمامی دیالوگهای این شخصیت با فونت
آبی طراحی شده و این امر به گرافیک پویا و جذاب کتاب کمک کرده است.
کتابخانه مرموز آخرین کار هاروکی موراکامی نویسنده معاصر ژاپنی است که در این
سالها آثارش به وفور در ایران نیز منتشر شده و تب انتشار داستانهایش در ایران
یادآور شروع ترجمه کتابهای کریستین بوبن در دهه ۱۳۷۰ و پائولوکوییلو در دهه ۱۳۸۰
است. موراکامی امروز به نویسندهای شناخته شده در ایران بدل شده که روایتهای
پیچیدهاش مانع از فروش کتابهایش نمیشود.
کتاب حاضر در زمره داستانهای بلندی است که تنوع شخصیت و پرهیز از تکثر آن موجب
توفیق در روایت کتاب شده است. این داستان بلند به شخصیت «پسرک»، «مرد گوسفند نما»،
«پیرمرد کتابدار» و «دختر زندانبان» میپردازد و نویسنده به طور عامدانهای تمام
شخصیتهای دیگر داستان را از جمله «مادر پسرک» را در حد یک تیپ منفعل – که ما هیچ
جای داستان به آن رجوع نمیکنیم – نگه میدارد. تنوع شخصیتهایی که در کنار هم گرد
آمدهاند بر جذابیتهای این روایت افزوده است به علاوه زاویه دید داستان که زاویه
«من راوی» انتخاب شده است و موجب همذات پنداری و ارتباط حسی شدیدتری میان خواننده
داستان با شخصیت راوی «پسرک» میشود.
داستان با ارائه جزییات محدود درباره صحنهها پیش میرود و موراکامی از گسترش
شناسههای آشنای مکانها پرهیز میکند و بدین ترتیب حس تعلیق را در کل فضای داستان
میگستراند. داستان به سفر بلند و مرموز پسرکی علاقهمند به کتابخوانی در یک
کتابخانه عجیب میپردازد. سفری که هر چه در بطن آن فرو میرویم نشانههای سمبلیک و
نمادین داستان رخ مینمایند و فضایی جذاب را بوجود میآورند.
این سفر بیشباهت به یک سفر معنوی نیست و ظاهرا کتاب با وسواس بسیاری برای مخاطب
«کودک بزرگسال» یا «بزرگسال کودک» نگاشته شده است، تمام ارتباط فیزیکی نهفته در این
داستان خلاصه میشود به بوسهای کوچک میان دختر زندانبان و پسرک داستان، و تمام عشق
ظریف شکل گرفته در پسرک خلاصه میشود به تشبیهات شاعرانهای که از وجه مادی و جسمی
دخترک فاصله گرفته و او را سمت و سویی روحانی میبخشد:
«تن حریر دختر زیر هلال ماه میدرخشید. افسون شده بودم» ص ۵۹ کتاب
و به همین دلیل مترجم خوب کتاب – آقای بهرنگ رجبی – از فعلهایی مثل «خرامیدن» برای
توصیف حرکت دخترک در زندان استفاده کرده است.
پایان غیر قابل انتظار داستان که به مرگ مادر و گم شدن دختر پیوند میخورد اشارهای
دیگر به سفر معنوی پسرک و تداوم آن در زندگیاش است. تمام وجوه مادی زن از پسرک سلب
شده و حتی پرنده او که تنها همدم اوست نیز او را ترک کرده است.
«سارم رفته بود، فقط قفس خالیاش باقی مانده بود.» ص ۸۷ کتاب
دیگر نشانه به کار رفته در داستان مساله کفشهای پسرک است. در ابتدای داستان پسرک
با کفشهای چرمی تازه روی کف خاکستری رنگ کتابخانه پا میگذارد و در میانه این سفر
و درست در لحظات عزیمت، باید که هیچ تعلق مادی در پسرک وجود نداشته باشد. این
کفشها هدیه مادر است به خاطر تولد پسرک، اما جایی که نقطه کشف و شهود پسرک نسبت به
جهان مرموز اطراف او آغاز میشود او پابرهنه در آن قدم میگذارد.
«از اتاق زدیم بیرون و توی راهرو کم نور راه افتادیم. پاهایم برهنه بود، چون
کفشهایم را توی سلول جا گذاشته بودم.»
پرداخت تمثیلی مکانها و آدمها شگرد اصلی این داستان بلند است. داستان در متن یک
کتابخانه میگذرد؛ اشاره سمبولیک هاروکی موراکامی به کتابخانه به عنوان مکانی برای
حافظهٔ بیانتهای بشری و تلنبار شدن افکار و آرای مختلف است. این زبان تمثیلی آنجا
بیشتر نمود پیدا میکند که پیرمرد کتاب دار در ستیزی دائم با این انباشتگی علم و
دانش بشری است و به عنوان شخصیت مخالف در مقابل جریان اصلی داستان قرار میگیرد.
اما شخصیت مهم دیگر در این داستان بلند آدمی است که لباس گوسفندی به تن کرده و با
نام «آقا گوسفندیه» خوانده میشود. آدمی که تماما در پوسته گوسفند است و جز یک جفت
چشم مهربان، چیز دیگری از انسان نصیبش نشده است. در دایره نمادهای بازار؛ گوسفندها
همواره قربانیاند بر خلاف گاوها و خرسها که فرمانروایند. آقا گوسفندیه در این
داستان نمادی از آدمهای منفعل، ترسو و «تابع» است که صرفا مجری دستورات قدرتها
هستند و هیچ خلاقیتی از خود ندارند. آدمهایی که به سادگی در بستر شرایط اجتماعی
مسخ میشوند و از خویشتن متعالی خود فاصله میگیرند. آدمهای افسرده، متوقف شده در
کسوت شغل و جایگاه تثبیت شده اجتماعیشان که هرگز به شناخت خویش دست نمییازند.
پیچیدهترین شخصیت داستان دخترک زندانبان است که گرفتار در موقعیتی اثیری/ روحانی
است. او نه به زمین تعلق دارد و نه در آسمان خانه دارد. آنچه این شخصیت را منحصر به
فرد کرده پرهیز موراکامی از افشاگری درباره اوست و این تنها گرافیک کتاب است که هم
پای این شخصیت، رنگ و بوی دیگری به خود میگیرد. دخترک زندانبان شخصیتی سیال دارد
که هیچ قالب و نامی به خود نمیگیرد. در جایی از داستان به آقا گوسفندیه پیوند
میخورد و در جایی دیگر با ماه نو و تازه دمیده آسمان گره میخورد و در نهایت در
مییابیم که دخترک چیزی نیست جز «سار» از قفس گریخته پسرک، که هیچ تعلق مادی و
محدودیتی را بر نمیتابد.
«سار گفت: بدو! الان فرصت داری. صدای دختره بود. از سار که دختره بود پرسیدم: ولی
تو چی؟» ص ۸۰ کتاب
بدین ترتیب یکی از عجیبترین شخصیت پردازیها را در این داستان شاهدیم. تبدیل شخصیت
مادی به موجوی فرا ذهنی از خلاقیتهای نوسنده است. جایی که تمام اشارات ظریف نهفته
در داستان به ما این را القا میکند که دختر همان وجه عاطفی پنهان در پسرک است که
با مادر، و سار قرابتی آشکار دارد. تمام عشقهای مدفون شده در پسرک که او را به
مکاشفهای روحانی دعوت کرده است.
«کتابخانه عجیب» با ایجاد ساختاری لابیرنت گونه، خواننده را تا انتهای داستان پای
خود نگه میدارد، و بیشک در نحله داستانهای رئالیسم جادویی قرار میگیرد: آنجا با
ایجاد روابط علت و معلولی منحصر به فرد خویش، ساختارهای نظام واقعی زندگی را دگرگون
میسازد و به تخیل بسیط نویسنده اجازه میدهد تا پلی میان واقعیت و خیال بسازد و در
بستر آن به پیامهای اجتماعی و دغدغههای انسان مدار خویش نزدیک شود.
کتاب سال گذشته از زبان ژاپنی به انگلیسی برگردانده و اخیرا توسط نشر چشمه با ترجمه
روان «بهرنگ رجبی» از روی نسخه انگلیسی به فارسی برگردانده و منتشر شده است.