عکس، کارکرد عکس های خانوادگی را دارد و در حوزه نشانه شناسی همان عکس ها قرار
می گیرد، اما درنگی کافی است تا دندان های پدر نگران مان کند و وضعیتی غیر عادی را
گوشزد کند. وضعیتی که شادی و بیخبری کودک را که با لباسی روشن متمایز شده به سرعت
کنار می زند و ما را متوجه دست پدر که حائل کودک شده، می کند. این دست، غیر عادی
است. حالا عکس، ما را وادار به یافتن شباهت های مکرر میان دستی آسیب دیده – که حتی
بی رنگی عکس نتوانسته زخم پنهانش را مخفی کند- با پوست صورت مرد می کند و در پی این
شباهت ها است که در هم ریختگی لب ها نیز به چشم می آیند.
آیا داستان عکس از همین جا آغاز می شود؟
عکس نه شباهتی به جلوه فریبی ویکتوریایی پرتره های قرن نوزدهمی دارد و نه حتی اندک
بلاغت تصویری در آن حاکم است، اما واقعیت لجام گسیخته و شدید عکس کافی است تا ما را
همراه خود کند.
کن دومون عکاس این عکس را به دو جهت ستایش می کنم: اول چیرگی عجیب او بر حالات و حس
های سه گانه آدم های توی عکس که اتفاقا با سه طیف روشن/خاکستری/ سیاه از هم متمایز
شده اند و این تضاد، بار معنایی جالبی را ایجاد می کند. دوم اینکه کن دومون هنگام
عکاسی از اغلب این موضوعات، بواسطه رابطه قوی احساسی/عاطفی اش با موضوع می گریست.
این عکس متعلق به سال های پایانی دهه 1950 و از زوجی جوان است که از بمباران اتمی
هیروشیما و ناگازاکی که به دستور هری تورمن رییس جمهور وقت آمریکا علیه امپراتوری
ژاپن صورت گرفت، جان سالم به در برده اما صدمات جسمانی دیده اند.
پشتیبانی محض عکس از واقعیت دردناک پنهان در آن، و اعتنا به شیوه مستندنگاری بخشی
از تاریخ سیاه این دنیا، ارزش های این عکس را دوچندان می کند، بویژه وقتی می بینیم
کودک سرمستانه و بی خبر و در فاصله ای نزدیک تر به دوربین، اهمیت و برجستگی خاصی
یافته است و لذا رو به دنیایی پرامیدتر دارد، و پدر با تمام سیاهی غلیظی که او را
دربر گرفته، تلخی تاریخ را کنار زده و همراه مادر در پی حمایت نسل آینده است.