اگر شعر را اولین فعالیت زیباشناختی ذهن بدانیم، آن گاه تقابل و هم نشینی آن با
عکاسی که ذاتا هنری بازنما است چه حاصلی خواهد داشت؟ آیا شعر و عکس با هم خویشاوندند؟
آیا ادراک و تمثیل غنی شعر از واقعیت با تصویرنمایی که عکاسی در نخستین کارکردهای خود
به آن مشغول است و به این واسطه ادراک مخاطب را درباره واقعیت به چالش می کشد، شباهت
و قرابت دارد؟
این ها نخستین پرسش هایی هستند که پیش از بازکردن کتاب به ذهن خطور می کند.
اگر شعر فراموشی تاریخ است آن گاه رسالت دیرین عکاسی نسبت به محبوس کردن برشی از فضا/زمان
که در آن تجربه ای هستی مدار نهفته است کاملا در تقابل با شعر قرار می گیرد، چرا که
عکاس بواسطه میل ذاتی «مرگ ستیز»ی که در بنیان خود دارد دست به منجمد کردن برشی از
زمان می زند که در آن حالات و فیگورها بیش از همیشه معنادار شده اند، و به این طریق
سعی می کند حافظه تاریخی زندگی را زنده نگه دارد و در مقابل ترس دیرینه انسان از «زمان»
که همه چیز را نابود می کند ایستادگی کند. این تناقض شاید هم سفری عکس و شعر را بر
روی صندلی هایی به هم چسبیده و نزدیک جذاب تر کند.
اما این تناقض، همه ماجرا نیست؛ اگر شعر روایت نمایش گونه امر خیالی لاکانی است، در
عکاسی نیز واقعیت را شامل نشانه هایی می دانیم که معنای سوژه را در فرآیند هدف دار
روابط و معناها در عکس تغییر می دهند و به این ترتیب کارکرد زبان در هر دوی این هنرها
به نقطه مشترک و هم سایه ای می رسد: دال و مدلول هم در شعر و هم در عکس امر خیالی را
گسترش می بخشند و از این هم سایه گی و اشتراک است که خیال انگیزی به عنوان کیفیتی حسی
در هر دو زبان (شعر و عکس) متجلی می شود؛ خصیصه ای که به اشکال متفاوت و متنوع اوهام
و خیال و در یک کلمه تصویرسازی ذهنی در شعر و عکس می انجامد. مفهومی که بیش از هر قرابت
دیگری، بابک زمانی را دعوت و مجاب به استفاده از شعر و عکس در کتاب خود کرده است.
همیشه به این فکر کرده ام که وقتی کتابی منتشر می شود چیزی از مولف در صفحات کتاب جا
می ماند. چیزی که پیش از انتشار کتاب در خطر انقراض و فراموشی در حیاط خلوت ذهن مولف
بوده است و حالا با صدای بلند خودش را به مخاطب دیکته می کند. چیزی شبیه یک طناب بلند
که یک سمتش وصل است به چشم و دل مولف، و سوی دیگرش آزاد و رها به دنبال نقطه وصلی می
گردد که مثل کهربا، عنصری را در مخاطب جلب کند و آن گاه این طناب شکل ایستای خود را
بیاید.
شعر و عکس هر دو ابزاری دقیق و صیقل یافته اند که به کار درخشش مفاهیم گم شده ی زندگی
روزمره می آیند، مفاهیمی که در تاریکی های بسیار امروز و میان اینهمه هیاهوی کر کننده
بیش از همیشه به آن ها نیاز داریم تا اندکی جلوی پایمان را ببینیم. شعر و عکس از دقت
و ظرافت برخوردارند و به این دلیل می توانند تاثیرگذار باشند. در دنیای پر عکس امروز
که تب تولید بالای عکس و تورم آن، معیارهای ارزش گذاری عکس خوب را زیر سوال برده است،
انتشار چنین کتاب هایی که می کوشند دقت و حساسیت مخاطب شان را نسبت به عکس دیدن بالا
ببرند، جای تامل دارد. امروز نمی توانیم عکس نبینیم، اگر اراده کنیم که عکسی را نبینیم
باز عکس از داخل بیلبوردها، پل ها، متروها، میادین، بنرها و جای جای فضای شهری خودش
را به ما تحمیل می کنند. این کتاب، دعوت به خلوتی است گزیده میان شعر و عکس که شیدایی
و عشق مبنای وجود آن است. سفری است به گوشه های زخمی روح مان که از آن بی خبریم، چرا
که انسان دستش را تا آن سوی ظلمات دراز کرده و برای وجب به وجب سنگ های کهکشان نامی
گذاشته است اما دریغ که به روح خود نمی تواند رسوخ کند.
و در نهایت این که این نوع کتاب ها – که در این سال ها زیاد منتشر شده – توسعه دهنده
بازی قرابت اند. بازی که یک سر آن شعر است و سر دیگر آن عکس. این وسط می ماند لذت کشف
همین قرابت ها. این که چگونه کلمه ای از شاعری در پنجاه سال پیش با عکسی از امروز در
هم می آمیزد، فرهنگ ها به ساده ترین شکل به هم متصل می شوند، و همچون سازهای یک ارکستر
انگار هم نوا هستند اگر چه اگر نیک گوش کنی هر یک قطعه خود را به تنهایی می نوازند.