عکاسی مستند در مسیر تکوینی خویش افق های جدیدی را می پیماید، اگرچه در همه این افق ها رویکردهایی مشترک با این هدف وجود دارد که میزان تاثیر گذاری و کیفیت القای مفاهیم عکس مستند بر مخاطب فزونی یابد، اما به واقع لباس جدیدی که بواسطه پیشرفت های روزافزون ابزار عکاسی در این سال ها بر تن عکاسی مستند نشسته، از جهات مختلف قابل بحث و بررسی است. تفاوت های عکس مستند و خبری و رسالت دیگرگونه این دو مدیوم در برخورد با رویدادهای زندگی، به تبیین چهره حقیقی آن خواهد انجامید. گفتار و عکس های آنتوان کراچویل (به گویش محلی: کراتوخویل) عکاس مستندنگار چک تبار که بیش از سه دهه فعالیت حرفه ای داشته و برنده جوایز معتبری از جمله جایزه «هویت» از مرکز بین المللی هنر عکاسی در آمریکا نیز شده است، برایم از دو منظر اهمیت دارد: اول تعابیر خوب و ساده اش از مرزبندی های عکاسی مستند و خبری. دوم: حضور همیشگی شهر در آثارش که مبین تفسیر خاص او از شهر و تاثیرات آن بر وضعیت انسان معاصر است. * مقوله «زمان» در عکاسی فقط به گذر زمان در یک صحنه مربوط نمی شود، اگرچه وقتی از زمان سخن می گوییم آن را با ساعت ها، روزها و ماه ها اندازه گیری می کنیم اما زمان در عکاسی امری در باب تسخیر لحظه ها است. تصاحب کردن یک صحنه در کسر بسیار کوچکی از ثانیه. گذر زمان و آن چه زمان با جریان زندگی می کند برای چشم ما غیر قابل مشاهده و لمس است. اما برای یک فیلم حساسیت بالا: هرگز! و این بدوی ترین تفاوتی است که میان آن چه چشم ما می بیند و آن چه سنسور می تواند ببیند، وجود دارد. تفاوت ثبت یک صحنه با یک پانزدهم ثانیه نوردهی و یک صد و بیست و پنج صدم ثانیه نوردهی به کلی با یکدیگر متفاوت است و تجسم اشیا را مقابل دوربین تغییر می دهد. در سرعت های کندتر شاتر، یک ترکیب جدید در عکس اتفاق می افتد. چیزی که الزاما ممکن است در صحنه با چشم ما قابل رویت و لمس نباشد و صراحتی را که موضوعات در ذات خود دارند، اینجا به هم بریزد. استفاده از تنوع سرعت شاتر یک تکنیک ساده است که عکاسان استفاده میکنند تا اطلاعات بصری را به سطح بالاتری از آن چه در سطح یک رویداد ساده در جریان است، برسانند. برای مخاطب عکس اما فرآیند عکاسی شده چیز دیگری است. عکس می تواند احساسات پنهان در یک صحنه را به ظهور برساند، افکار را رهایی بخشد و درک موضوع را شامل شود. در عکاسی مستند، لحظه های ثبت شده تنها عنصری نیستند که زمان در آنها تلاش می کند تا احساس مشخصی از رویداد را به وجود آورد. روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها برای جمع کردن اطلاعات بصری فدا شده اند تا به ثبت یک موضوع مستند کمک کنند و در نهایت سندی تصویری ایجاد کنند تحت عنوان تألیف عکس. چنین تالیفاتی قطعا به مثابه اسنادی هستند که بخش عظیمی از تاریخ بصری اخیر ما را بازگو می کنند. امروزه عکس های خبری چهره ای متفاوت از آنچه که در گذشته بوده اند را دارند، سرعت تولید خبر در جهان بسیار بالا رفته است و سوال این است؛ آیا سرعت، کیفیت محتوای آنچه را که می بینیم تغییر داده است و از این باب براستی زندگی چگونه به تصویر کشیده می شود؟ در عکس های گزارشی با تنوعی از عکس های خبری و مستند روبرو می شویم. هر دو رسانه همسان هستند اما پیغام های خیلی متفاوتی را نقل می کنند. عکس های مستند موقعیت ها، رفتارها و نتایج بی شماری را در طول زمان فاش می کنند. این عکس ها قابل تفسیرند و اغلب بیانگر موضوعی کلی هستند. عکس های خبری اما وابسته به لحظه ثبت شده هستند. برخورد با این عکس ها متفاوت است؛ نه زمانی هست برای فهمیدن آن و نه فضایی وجود دارد که پیچیدگی آن ها را به نمایش بگذارد. عکس هایی که ما در روزنامه ها می بینیم عمدتا لحظه هایی هستند که با لباسی که رسانه بر تن آن ها کرده شکل جدیدی به خود گرفته اند و متاثر از این شکل جدید، به عنوان حقیقت فروخته می شوند. اگر کوکتول ملوتوفی که توسط یک فلسطینی پرتاب می شود در لحظه ی پرتاب عکاسی نشود و اندکی بعد یا قبل از پرتاب، عکاسی شود چه تاثیری در پیام این عکس خواهد داشت؟ چه چیزی آن فلسطینی را یک آزادی طلب معرفی می کند؟ از عکس های خبری هرگز نخواهیم فهمید که لحظه بعدی یا قبلی جزیی از هستی عکس می توانند باشند و این آخرین فرصت است که همیشه در عکس نمایان خواهد شد. توسط انتخاب این لحظه می توان مخاطب را در متن نگه داشت و همچنین می توان آن ها را رها کرد که ذهنشان را با یک رخداد نا تمام ساخته و پرداخته کنند. از طریق عکس مستند، عکاس این شانس را دارد که لحظه های در هم آمیخته زندگی را به تصویر بکشد؛ لحظه های کوچک از زندگی روزمره، رفتارها، داد و ستد، احساسات و عواطف رها شده مردم که زمانی که مقابل نگاه خیره دوربین قرار می گیرند، ارزشمند می شوند و تلالویی دوباره می گیرند.هنگامی که این عکس ها منتشر می شوند، بیننده مشتاق است که از هوش و تجربه های شخصی، حتی شک و تردید خود استفاده کند و به نوعی این تصاویر را قضاوت کند. آنگاه بواسطه استخراج معانی و استعاره ها، یک تصویر پتانسیل این را پیدا می کند که همه احساسات موجود در بیننده را برانگیزد. اما ما با عکس هایی نیز روبرو می شویم که این پتانسیل را تکمیل نمی کنند و در این صورت فقط به عنوان اطلاعات بصری محدودی باقی می مانند؛ عکس هایی که مفهوم آن ها به مرزهای یک قاب محدود می شود. بیننده آنها را می بیند، اطلاعاتی که ارایه شده را دریافت می کند و می رود. همین و تمام. عکاسانی هستند که عکس های خبری خودشان را نمایشگاه یا کتاب می کنند. اما به واقع این نوع عکس ها کارکردهایی فراتر از نمایشگاه و کتاب دارند، مخاطب نمایشگاه ها و کتاب های هنری خود هنرمندان هستند و غالبا این فرآیند از دسترس مردم دور است. طبیعی است که در این صورت آن چه عاید این عکاسان می شود؛عاطفه و شور و استقبال همکاران شان است. دوربین عکاس خبری به مناطق بحران زده زیادی سفر می کند و فاجعه های زیادی را می بیند و می تواند شهادت دهد که چنین لحظاتی اتفاق افتاده است اما اطراف وقایع نیز همواره چیزهای زیادی برای دیدن وجود دارد و چیزهای زیادی که باید درک شوند؛ انبوه جمعیتی از مردم عصبانی، احساسات و سوالاتی که در مقابل رویدادها در ذهن دارند و به دنبال پاسخ آن ها هستند. کشته شدگان یک جنگ موضوع مهمی هستند و خیلی از عکاسان دوربین خود را به صحنه دفن آن ها می برند اما براستی فضای خالی ای که در زندگی خانوادگی کشته شدگان وجود دارد چگونه می تواند در عکس ها توسعه یابد؟ اغلب به دلیل محدودیت زمان، یک عکس خبری این مفاهیم را ضبط نمی کند اما یک عکاس مستند می تواند به چنین حس هایی نزدیک شود. عکس های خبری حفظ کننده زمان و مکان اند؛ از کنار هم قرار دادن و هم جواری فصول مشترک زمان و مکان رویداد تشکیل شده اند. نقش عکاسان خبری هنوز مهم است چرا که اثری که آنها خلق می کنند، مستلزم داشتن سرعت فراوان در برخورد با صحنه است. جدا کردن عکاسان خبری از عکاسان مستند واکنشی است که هریک از این نوع عکاسان دارند و این امری طبیعی است چرا که یکی تقریبا از روی غریزه رفتار می کند و دیگری بیشتر با محاسبات از پیش تعیین شده با صحنه برخورد می کند. یک عکاس خبری هرچیزی را که دوربینش شکار کند ثبت می کند، در حالی که عکاس مستند به گونه ای عکاسی می کند که گویی داستانی را روایت می کند. به دنبال مفهومی است که آنچه دوربینش در حال ثبت کردن است را توضیح دهد. عکاسان مستند با آگاهی از ظهور لحظه به لحظه این اطلاعات بصری گام بر می دارند. آنها تصاویری را خلق می کنند که به راحتی قابل دیدن هستند، با صدای رسا صحبت می کنند و عکس های آن ها لاجرم برش هایی درباره حقیقت اند. این یکی از غم انگیزترین عکس هایی است که تا به حال در مطبوعات منتشر شده است. تصویری از کودکان خیابانی در ایلانباتور پایتخت مغولستان، که قبل از اعزام به مرکز نگهداری جوانان در حال حمام شدن با شلنگ آب هستند. در عکس کودک خردسالی را می بینیم که در مقابل یک دیوار خم شده و منتظر حمام گرفتن است. حذف بقیه تصویر توسط عکاس کمک می کند تا این واقعیت را نشان دهد که آن پسر چه اندازه در مقایسه با محیط اطرافش کوچک و ضعیف است. او موضوع اصلی است. اما در کنار او و در نوری خفیف، پسر دیگری به لنز دوربین نگاه می کند، من و یا شما را قضاوت می کند و به نظر می رسد می خواهد بپرسد که آیا حق یا جرأت این را داریم که به آنها خیره شویم؟ او مانند روح است و حضور خودش را بیشتر روحانی می کند. با این عکس خودم را درگیر رویدادی کردم که در نهایت منجر به تولید این عکس شد. من با این عکس، مورد ارزیابی قرار خواهم گرفت و از اینکه خودم را با این اثر نشان دهم ترسی ندارم. موضوعات وقتی که با روح عکاس در هم می آمیزند به سادگی قابل عکاسی کردن، به فیلم تبدیل کردن، بازگو شدن و البته به فراموشی سپردن هستند. من با این کودکان وقت زیادی را سپری کردم، می توانم بگویم با آن ها بزرگ شدم، شاید به این دلیل آن ها به من اعتماد داشتند، من از طریق این عکس مخاطبان را وارد دنیای بچه ها و وضعیت وخیم شان می کنم. عکس بعدی مربوط به زمین های نفت رومانی است و آدم هایی که ته مانده نفت و در حقیقت نفت دست دوم را از زمین جمع می کنند و به فروش می رسانند. وقتی با این صحنه مواجه شدم می دانستم که این داستان به اندازه کافی برای عکاسان خبری تکان دهنده نیست که بخواهند آن را پوشش دهند. چرا؟ پاسخ مشخص است: چون هیچ کس در حال مرگ نیست و کسی با نفت نسوخته است. پس خبر کجاست؟ چیزی که مرا شیفته خود کرد این بود که بشر چگونه در هر موقعیتی برای فایق آمدن بر شرایط سخت، استعداد دارد. و چگونه شهر، کشور و مجموعه عوایدی که از زمین های یک سرزمین نصیب انسان می شود می تواند در سرنوشت او موثر باشد. این عکس ممکن است نه از بابت کنتراستش و نه از بابت موضوعش هیچ جذابیتی نداشته باشد، اما حضور آدم ها در فضایی مخروبه، آن گاری رها شده در مرکز عکس و… به نظر من نمایشگر یک نوع پوچی و بیهودگی است. دو نفر که در دو جهت مخالف حرکت می کنند و مایعی که سرتاسر روی زمین است و معلوم نیست آب است یا نفت؟ این مشاهدات و معانی وقتی به سراغ من می آیند که من عکاسی می کنم. چون زمان برای فکر کردن دارم. به اینکه چه کاری دارم انجام می دهم و به سادگی با آنچه که در مقابل من است رفتار نکنم. این عکس یک هویت نصفه و نیمه از کاراکترهایی است که در کشتار جمعی مردمان تاتسیس در رواندا توانستند خود را نجات دهند. در عکس، گاه به وسیله پنهان کردن بعضی از اطلاعات و اجازه دادن به ذهن برای تخیل بیشتر می توان عکس بهتری را خلق کرد. در این عکس افراد بدون هویت در پس زمینه ی غیر پویای عکس به این روند کمک می کنند و این سؤال به وجود می آید که آیا آنها قاتلان هستند یا نجات دهندگان؟ در عکاسی خبری هویت همه چیز است. صورت ها باید قابل تشخیص باشند. به این دلیل که بیننده قادر باشد با موضوع به درستی رابطه برقرار کند. اما سوال اینجاست: براستی چگونه شخصی که در نیویورک نشسته در حالی که شغل و زندگی مدرن خود را دارد می تواند با یک انسان زخمی یا در حال مرگ در مکان شرایط فرهنگی بسیار دور از او رابطه برقرار کند؟ موضوع مهم آن است که هیچگاه نمی توان مخاطب را وادار کرد که در یک عکس تفکر کند یا زمان زیادی برای درک آن سپری کند. عکس ها دنیایی هستند سرشار ازعدم تجانس و شباهت ها، و از طریق نوع ترکیب و انتخاب لحظه می توانند تحریک کننده یا تکان دهنده باشند. این عکس مثال واضحی است از آهسته به کار بردن سرعت شاتر در هنگام عکاسی تا بتوان تصویرهایی ماوراء آنچه هستند را خلق کرد. من در این عکس به یاد مریم مقدس می افتم. نور روی صورت این مادر در حالی که فرزند در حال مرگش را در آغوش گرفته، برایم معنای خاصی دارد. یک مادر با فرزند در حال مرگش یکی از ناراحت کننده ترین موقعیت هایی است ک بشر می تواند با آن رو به رو شود. او به سمت شهری خاموش در حرکت است. اما این عکس: در این عکس ویرانی های جنگ کاملا مشهود است. حضور بلاتکلیف آدم ها در کوچه ای از یک شهر. این عکس نمایانگر موانعی است که در زندگی وجود دارد و با این حال باز هم شهر به عنوان بخش مهمی از این عکس مد نظر است، حتی اگر پاره ای از ترکیب بندی عکس را شامل شود. پسرک با آن پای مصنوعی یک قربانی جنگ است اما زندگی تمام نشده است و افقی پر از نور در مقابل اوست که با اندک حمایتی از جانب پدربزرگش به سمت آن حرکت کند. وقتی به این عکس نگاه می کنم با خود فکر می کنم می توان از یاس و نا امیدی بیرون آمد و بار دیگر در نور و روشنایی راه رفت. صورت پسرک در عکس به طور واضح اشکار نیست، هویت او مهم نیست. شاید هزاران پسر شبیه او با سرنوشتی مشابه در کامبوجیا، آنگولا وموزامبیک وجود داشته باشند. یک عکس خبری با نتایجش دارای اهمیت است نه با مفاهیم. چنین عکس هایی قطعا با ما از شرایط انسان صحبت می کنند.