«قناری باز» حامد اسماعیلیون اثری خواندنی در حوزه ادبیات داستانی نوین کشور ما
است. روایتهای بسیار سلیس، پرهیز از شاعرانه گی، اجتناب از فضاسازیهای رایج
انتزاعی، ایجاد اتمسفری ملموس و واقعی، و بالاخره شخصیت پردازیهای نسبتا خوب از
ویژگیهای داستانهای مجموعه «قناری باز» است.
داستانهای این مجموعه برای من، قبل از آنکه به واکاوی دنیای شخصی حامد اسماعیلیون
بیانجامد یادآور یک نام بزرگ و غیر قابل انکار در دهههای شصت و هفتاد ادبیات
داستانی ایران بود: گلی ترقی. تا آنجا که چند بار در میانه داستانها کتاب را بستم
و با دقت نام نویسنده را از روی جلد دوباره و دوباره خواندم.
گلی ترقی را با چند ویژگی میشناسم:
۱/ غنی بودن داستانهایش از فرهنگ عامه
۲/ ظهور نوع خاص و ظریفی از طنز تلخ در لایههای پنهانی داستان
۳/ شخصیت پردازیهای بینظیر
۴/ تعدد شخصیت و اتکا به دیالوگ نویسیهای خوب در تبیین چارچوبهای ایدئولوژیک
شخصیتها
۵/ و بالاخره: نیشدرهای اجتماعی، سیاسی فراوان در روایت
داستانهای حامد اسماعیلیون در کتاب «قناری باز» نیز کمابیش از این ویژگیها
برخوردار بود، بخصوص داستانهایی نظیر «آی عشق! چهره آبیات پیدا نیست» و «قناری
باز» در این کتاب.
آنچه نام حامد اسماعیلیون را به عنوان چهرهای موفق در ادبیات داستانی کشورمان مطرح
میکند تسلط خوب او بر مساله «زمان» در داستانهایش است. شگرد اصلی او در
داستانهای این مجموعه سفر به گذشته و انتقال خاطرات گذشته به حال است. در اغلب
قصهها در جایی مشخص از قصه به وضوح به گذشته میرویم و قصه از آنجا ما را به وضعیت
حال میرساند.
اتکا بر عنصر تصویری و ایجاد ترکیبهای ایماژگونه از دیگر محسنات این داستانها
است. مثلا در برشهایی از داستان اول کتاب:
«تکیه داد به دیوار، تنها جایی از دیوار که خالی بود و قفس در کار نبود.»
یا
«آینه ملیحه از دستش افتاد و شاش مرتضی یک بند تا دم در اتاقشان میریخت روی سنگفرش
و حصیر جلو درگاه»
یا
«حالا دم غروب شده بود و تشت مسی مادر معصوم همانطور یک ور با دهن باز جلو پستو
افتاده بود.»
و نمونههای فراوان دیگر در داستانهای بعدی این مجموعه.
میل به بازگشت آدمها به فضاهای رنگ باخته دوران گذشته از خصیصههای تکرار شدنی
داستانهای این مجموعه است، آدمهای تنهای داستانهای حامد اسماعیلیون جویهای پر
از موش خیابان ولیعصر را به زندگی در ینگه دنیا ترجیح میدهند و این همان مضمونی
است که به طرز عجیبی مرا به یاد گلی ترقی میاندازد:
«امروز نمیدانم که آن چیزهایی که من دلم برایشان تنگ شده واقعا ارزش دلتنگی دارند
یا نه؟ این میدان نقش جهان کوفتی و آن خیابان دربند نکبت، یک آن از خاطرم محو
نمیشوند. خودم میدانم که جویهای خیابان ولیعصر پر از موش است و بوی فاضلاب
میدهد اما…»
میل به تجربه مدیومهای متفاوت داستان کوتاه نویسی و تکنیکهای مختلف زاویه دید در
داستانهای این کتاب دیده میشود و البته یکی از نقاط ضعف بارز این اثر نیز دقیقا
همین است و کتاب را از یکدستی خارج کرده است.
اما با این حال اسماعیلیون سر پر دغدغهای دارد و در داستانهایش میکوشد
«حرف»هایش را درست بزند، بیآنکه به شعار پهلو بزند. هه اینها باعث میشود تا با
دقت و وسواس بیشتری چشم به آثار جدید این نویسنده جوان بیاندازیم.