فارغ از ژانگولرهای مرسوم
از در نمایشگاه که وارد شوی، دیوار سمت راست را که بنگری، قاب عکسی بر روی دیوار است.
ادامه میدهی، قدم به قدم جلو میروی. دو، سه، چهار، پنج. به قاب بیستم که میرسی،
عکسها تمام میشود. نمایشگاه به آخر میرسد. رسیدهای به در ورودی که این بار در خروجی
ست. دیوار سمت راستت این بار سمت چپ توست. همه چیز عکس شده است. خودت عکس شدهای. تمام
دنیا عکس شده است. حالا میتوانی عکس هر چیز را ببینی، چرا که یک نفر نگاهت را، زاویهٔ
دیدت را، خودت را، اندکی چرخانده است. اندکی تغییر داده است.
• عکاس میتواند تو را بچرخاند. بگرداند. جای دست چپ و راستت را عوض کند. تو را پشت
و رو کند. بدون اینکه بفهمی یا حتی بخواهی.
• گیلان پرتراکمترین ناحیهٔ ایران است. چه به لحاظ جمعیت انسانی چه پوشش گیاهی. گیلان
رنگیترین استان ایران است. خیسترین استان. میتوان سوار بر اتوبوس یا اتوموبیل شخصیمان
بشویم، برویم تا رشت، تا شفت، تا ماسوله و ماکلوان. میتوان رفت تا رسید به زیباکنار
و کیاشهر و اسکلهٔ قدیمیاش، میتوان رفت تا پل آستانه. میتوان رفت تا گیلان، تا دریا
را دید. جنگل را دید. انسانهایی را دید که از بس رنگیاند، از همه جا شفافتر دیده
میشوند. یا میتوان سوار همان اتوموبیل شد و زیر پل کریمخان پیاده شد. میتوان از
تهران خارج نشد. میتوان تا میرزای شیرازی بیست، پیاده قدم زد. تا گالری شمارهٔ شش.
میتوان آمد و عکس گیلان را دید. یا حتی در خانه نشست و «من دور بودم» را ورق زد. گیلان
را ورق زد. عکس ورق زد.
• از مجموعهٔ بیست تایی نگاه کیارنگ علایی به گیلان که قاب شده است، دوازده قاب بدون
حضور انسان یا هر موجود زندهٔ دیگری ست (%۶۰ مجموعه). در هفت قاب انسان به طور مستقیم
حضور دارد (%۳۵ مجموعه). فقط در یک قاب یک حیوان زنده میبینیم (%۵ مجموعه). در هفت
قاب از مجموع عکسها هیچ درختی به چشم نمیخورد (%۳۵ مجموعه). دریا فقط در یکی از عکسها
دیده میشود (%۵ مجموعه). تمام قابها بدون رنگ عکاسی شدهاند (%۱۰۰ مجموعه). در %۴۰
عکسها، انسان یا موجود زنده بطور مستقیم حضور دارد و در تمام %۶۰ باقیمانده، حضور
غیر مستقیم انسان یا تاثیرات انسانی یا ابزار و ادوات انسان دیده میشود. با این توضیح؛
سهم قابهایی که انسان در آن دخالتی نداشته باشد و طبیعت بکر و دست نخورده مانده باشد،
%۰ درصد است. یعنی هیچ. این خلاصهٔ نگاه عکاس است به گیلان بر طبق آمار. تقریبا عکس
چیزی که از گیلان میدانیم. اما چرا؟ چرا عکاس اینگونه آشنایی زدایی میکند از گیلانی
که میشناسیم؟ چرا سعی دارد به گونهای متفاوت گیلان را به ما بشناساند؟ این سوالی
ست که بعد از دیدن عکسهای نمایشگاه «من دور بودم» ذهن را مشغول میکند.
• انسان در تمامی قابهای نمایشگاه/کتاب، نقشی پررنگ دارد. بسیار پررنگ. چه در قاب
حاضر باشد چه غایب. علاوه بر انسان، هر عنصر دیگری هم که به عمد حذف شده باشد، حضور
و تاثیرش در قاب کاملا محسوس است. به عنوان مثال در اولین قاب؛ بند رختی روی بام با
تکهای پارچه که منتظر خشک شدن است. سایهای که عمود بر بند رخت، روی بام دیده میشود،
حضور خورشید را در نیمهٔ روز یادآوری میکند هرچند در قاب دیده نمیشود. بام خیس و
بند رخت، باران را یادآوری میکند که آمده است و از قاب عبور کرده است. هرچند دیده
نشود. و انسانی که دقایقی قبل اینجا بوده یا دقایقی بعد میآید و یا شاید زیر همین
بام نشسته، خوابیده یا انتظار میکشد. در قاب بعدی باز انسان نیست و هست. حیاط خانهای
که شاید بام خانهای دیگر باشد. موزاییک فرش شده. لوله کشی شده. کهنه شده. خراب شده
و تمام عمق میدان وضوح تصویر را پر کرده است. تقریبا نیمی از قاب را اشغال کرده است.
نیمهای که به وضوح شفافتر است. نزدیکتر است. نیمهای که بر آن تاکید شده است. نیمهای
که سهم انسان است. در قاب سوم باز انسان حضور ندارد. دامنهٔ تپهای که حصاری به شکل
نقشهٔ ایران و البته دست ساز انسان در آن دیده میشود. حصاری که مرزی بیدلیل با جنس
نایلون که نامتجانسترین عنصری ست که میتوان در دل جنگل متصور بود را ایجاد کرده است.
حضور پررنگ انسان در قابی که ظاهرا در آن حضور ندارد. در قاب بعدی جادهٔ آسفالت که
با خط کشی سفید، مرزی قاطع با طبیعت ایجاد کرده است. مرزی که اجازه نمیدهد نه کوه،
نه درخت، نه حتی حیوانات به حریم انسان –به جاده- وارد شوند. جادهای که هرچند کمترین
حجم قاب را تشکیل داده، قویترین قسمت قاب به شمار میرود. در قاب پنجم کتاب، اسبی
دست ساز انسان در مرکز قاب در عمق جنگل با کنتراستی حداکثری نسبت به پیرامونش نشان
از هجوم سمبلیک انسان به قلب طبیعت دارد. نشانهای که هرچند بسیار بدلی، مصنوعی و بیجان
است، بسیار واضح است. در ادامه؛ سیمها و دکلهای برق، اعلانهای چسبیده بر روی ستونها،
چراغها، پلاکاردها، حصارهای دست ساز، قایقهای به گل نشسته، بازارچه، اتوموبیل، همه
نشانههایی از حضور انسان در قابهایی ست که بدون حضور فیزیکیاش ثبت شدهاند. قابهایی
که تحلیل هر کدام از آنها نوشته جدا و مجالی طولانی میطلبد.
• درست است که عکس در سادهترین تعریف؛ ثبت لحظه، در یک زمان و یک مکان خاص است. اما
همین لحظه، با توجه به نوع نگاه و زاویهٔ دید عکاس، قابلیت بسط و گسترش در ذهن مخاطب
را داراست. گسترشی که مرزهای زمان و مکان را در مینوردد. عکس در ذات خود بر خلاف ظاهر
ساکنش، بسیار پویاست. پویائیای که از لحظهٔ دیده شدن، در ذهن بیننده آغاز میگردد.
و اینجادوی عکاسی ست. عکس هر چه به ذات خود، به تعریف واقعیاش نزدیکتر شود، گویاتر،
ملموستر و باور پذیرتر خواهد بود. «من دور بودم» از دیدگاه من مجموعهای شریف و قابل
احترام است. مجموعهای که در برهوت عکاسی، در برهوت عکس خالص، مغتنم است. بسیار مغتنم.
در دورهای که عموم عکاسها به قیمت بیشتر دیده شدن – و نه بهتر دیده شدن – به بهانهٔ
زیباتر شدن تصاویرشان، روز به روز از عکاسی، از مفهوم عکاسی و از تعریف عکاسی دورتر
میشوند، روزگاری که مجموعههایی از کولاژهای تصویری، مجموعههایی از گرافیک و یا
مجموعههایی که به هر نوعی در آنها از عکس به عنوان متریال استفاده شده باشد را به
عنوان مجموعه عکس به مخاطب ارائه میکنند، «من دور بودم» مجموعه عکسی ست که فارغ از
ژانگولرهای مرسوم، به شکل بسیار سادهای زیبا، واقعی و اصیل است و از اینکه کیارنگ
علایی احترام عکس را، احترام عکاسی را و احترام من را به عنوان بیننده رعایت کرده است،
بسیار سپاسگذارم.
• در انتها به عنوان یک عقیده و سلیقهٔ شخصی باید بگویم که «هر چیزی از دور بهتر دیده
میشود» و امیدوارم عنوان نمایشگاه بعدی کیارنگ «من دورتر شدم» باشد. تا جزئیات بیشتری
از نگاهش به پیرامون را متوجه شویم.