راه رفتن بر لبه تیـــغ
اول
عصر جمعهای بهاری است و از یک نمایشگاه عکس برگشتهام. روزهای جمعه برای من،
معمولاً روز عکس است. یک روز دور از بیمارستان و نزدیک به عکس. فرصتی که بیشتر در
مورد عکس فکر کنم، چیزی بنویسم یا نمایشگاهی بروم و در مورد عکس صحبت کنم. امروز،
حس بیشتری برای نوشتن در مورد عکس را دارم. صبح مطلبی دیگر نوشتم و الان موقع
نوشتنی دیگر است که نوشتن بدون این حس، همیشه برایم مشکل بوده است. کارهای فشرده
ابتدای سال در بیمارستان، امکان حضور در نمایشگاه کیارنگ را از من گرفت. اما به
لطفش کتاب عکسهایش را دو سه هفتهای است که دارم. میدانم که نوشتن درمورد
نمایشگاه، بدون دیدن عکسها در نمایشگاه، کار خیلی صحیحی نیست. اما در مورد کتاب
عکسهایش مینویسم. این نوشته خیلی ساده است و فقط بیانگر برداشت شخصی ام از عکسها
است.
دوم
۱ : جریان
برای من عکس، تنها خودِ عکس نیست. عکس یک اتفاق است. مقدمهای دارد و متنی و
نتیجهای. عکسهای نمایشگاه کیارنگ، فقط خودِ عکسها نیستند. با آن که در جریان تهیه
این عکسها نبودهام، اما شروع اتفاق این عکسها را از زمان ایدهپردازی ذهنیشان
تصور میکنم. ایدههایی که به تدریج پخته می شوند، ذهنیاتی که با بیانیه مقدماتی
آن هنگامشان همراه میگردند و سیر اجرایشان چیده میشود. ایده پردازی این عکسها
برایم کمی عجیب است. نه به جهتی که ایده خیلی ارزشمندی باشند بلکه به خاطر آن که در
نظر اول این ایده ممکن است حتی سطحی، تکراری یا کلیشهای به نظر آید. با خودم فکر
میکنم که اگر این ایده به ذهن من میرسید چه میکردم. با احتمال قوی، در همان
مرحله رد می شد. اینکه بتوان این ایده را از نظری ذهنی قبول کرد، خود یک مزیت ذهنی
برای خالقش است. ایدهای که خطر رد شدنش توسط مخاطب نیز کم نبوده است. چالش اصلی
ذهنی در زمان ایده پردازی همین بوده و برای من جالب است که این مرحله به خوبی طی
شده است. مرحله اجرای عکسها نیز قابل توجه است. سیر زمانی نسبتاً طولانی آن،
استفاده از زمان و مکان های خاص برای تهیه عکسها، استفاده از تیم همکاران اجرایی و
… همگی جالب توجه هستند. عکاسی صحنه پردازیشده در طبیعت در عین حال که چالشهای
خود را دارد، کمتر نیز دیده شده است. کنترل مشکل شرایط عکاسی، این نوع عکاسی را
بیشتر به فضاهای درونی میکشاند. چیزی که در مجموعه عکسهای معروف سالهای اخیر
ایران بیشتر دیده می شود. در نهایت مرحله ارائه عکسها که باز هم حاوی نکاتی است.
ارائه با وسواس و دقت این عکسها (بدون در نظر گرفتن عکسهای نمایشگاه، چون آنها
را ندیده ام) در کتاب و شرحشان، دقت در طرحها و سایر جزئیات همگی، برایم قابل
توجه هستند. تا همین جا، بدون توجه به خودِ عکسها، این سیر و این جریان از ایده تا
اجرا و ارائه، ارزشمند است. آموختنیهای زیادی برای مخاطب جدی و علاقمند دارد که در
یک فضای هنری/آموزشی مهم است. تاثیراتی که بر مخاطب میگذارد، ارزشمند است و من این
اتفاق را حتی تا همین مرحله ارج مینهم.
۲ : عکسها
عکسهای اشباع از نشانهها همواره راه رفتن بر لبه تیغ هستند. نشانههای زیاد، ذهن
مخاطب را اشباع میکند و شاید در بسیاری از موارد خسته. نشانههای زیاد گاه فرصت
تفکر آزاد را از مخاطب میگیرد و او را مجبور میکند که در مسیر بسیار باریکی پیش
برود و گاه ذهن مخاطب را پریشان کرده و او را به سمتی هدایت میکند که مورد نظر
خالق آثار نیست. در بسیاری از موارد، نشانههای زیاد ممکن است اثر را کلیشهای سازد
و در نظر مخاطب، تکراری. عکسهای این مجموعه نیز دور از این مخاطرات نیستند. بیانیه
برای این مجموعه خیلی حیاتی بوده است و راه را به مخاطب نشان داده است. درواقع خطر
هدایت معوج ذهن مخاطب را کم کرده است. اگر مخاطب، بیانیه را به درستی بخواند،
میداند که قصد هنر مند چه بوده است و ذهنش در چه مسیری باید پیش برود. متوجه
میشود که نشانههای عکس هر چند در نظر اول تکراری به نظر میرسند اما برای این
قصد، چیده شدهاند و باید به کجا برسند.
اما خطر حرکت اجباری ذهن مخاطب در مسیر باریک نیز هست. به نظرم نوع اجرای مجموعه
این خطر را نیز کم کرده است. زمان خاص برای تهیه عکسهاست که عکسها را متفاوت
ساخته است و خود هویتی جدید برای المانها ایجاد نموده است. المانها در این زمان،
جانی دوباره یافتهاند و حتی میتوان گفت که هویتشان تغییر کرده و ذهن مخاطب را با
سوالهای جدید مواجه کرده اند. سوالهایی که اتفاقاً عامدانه در بطن آثار قرار داده
شده و پاسخ هم داده نشده است.
کنتراست زیاد در اجرای آثار جالب توجه است. المانها با خلوتی فضای اطرافشان، نور
خاص المانها با تاریکی محیط پیرامونشان، تفاوت ماهوی المانها با مکان حضورشان همگی
به این مجموعه ماهیتی نمایشی دادهاند. این تأکید بر نمایشی بودن، در نامگذاری
مجموعه و نیز طراحی جلد کتاب به چشم میآید. این را ستایشی بر اصل «نمایش» میدانم
و فکر میکنم خالق اثر خواسته است وجه ساده اما مهمِ ارائه اثر بدون زواید و
پیچیدگیهایی که در این سالها رواج داشته است، را به مخاطب خود یادآور شود. و جالب
است که شاید این هدف در موازات قصد عکسها نیز باشد: جایی که میخواسته نشان دهد
انسان بجای توجه به اصل ارزشها، تنها نمادهای آنها را حفظ کرده و به ظاهر آنها
بها میدهد. به بیانی دیگر، چقدر خوب است که جریان اجرای اثر نیز به موازات مفهومی
است که مورد نظر خالق آن بوده است.
وجه جالب توجه دیگر برای من فضای عکسهاست. فضاهای اکثراً باز عکسها، حس تنهایی،
غربت و رها شدگی را منتقل می کند. فضاهایی که تضمین میکنند، تلاش هنرمند برای
انتقال حس رهاشدگی و فراموشی مفاهیم ارزشمند زندگی، موفق بوده است. هر چند باید
کلیت آثار را دید و قضاوت کرد اما شخصاً آن دو عکس درختان در برف و آفتابگردانها
را بیشتر دوست دارم. نه فقط به خاطر اینکه فاقد المانهای عکسهای دیگر هستند که
بیشتر بخاطر فضاسازی عالیشان. فضایی که در آن المانهای طبیعی هم وجهی نمادین به
خود گرفتهاند و هم وجهی روحانی. گویی همین المانهای طبیعی، مشغول عزاداری یا ستایش
هستند.
سوم
جریانی که در سطرهای قبلی سخنش رفت، با اتمام نمایشگاه، به پایان نمیرسد. اگر
ارائهای بتواند جریانی از بحثهای موافق و مخالف نیز براه اندازد، اهمیت دارد.
نمایشگاه مورد بحث، هم به واسطه خود آثار و هم به واسطه خودِ کیارنگ باعث چنین
بحثهایی بوده است که به نظرم این مساله نیز در موفقیت یک ارائه اهمیت دارد.
ارائهای که باعث بحثهای متضاد و متعدد نشود، حتی با وجود موفق بودن آثار، ارزش
کمتری در تأثیر گذاری در فضای هنری/آموزشی دارد.