بیگ برادر
کیارنگ علایی در نمایشگاه جدیدش ، انتظارات ذهنی بینندگان آثار پیشین خود را در هم
می ریزد و با رفتن به سمت حوزه دیگری از عکاسی، ورق جدیدی را رو می کند. ورقی که قاعده
بازی اش، یک سر متفاوت با آن چیزی است که قبلا تجربه کرده بود.
او طی یک دهه فعالیت مستمر فرهنگی، در هر شکلی از تجربیات هنری اش، به دفعات بر مواجهه
شاعرانه با دنیا تاکید داشته است؛ چه در نوع عکاسی اش (که تاملی در معنای پنهان در
اشیاء و مکان ها است و بیننده اش را به تنفس در شاعرانگی فضا می خواند)، چه در انتخاب
عناوین کتاب هایش( “جایی دورتر”، “یک شرجی آرام”، و حتی انتخاب عنوان “کاغذ و آینه”
برای کتابی تاریخی)، چه در برش های شعری که از شعرای محبوبش در فصول مختلف کتاب های
عکسش می گنجاند، چه زمانی که عکس هایی را برای همراهی با متون شاعرانه مصطفی مستور
انتخاب می کند و چه حتی مستقیم تر از همه این ها، آن زمان که اشعار هایکو را ترجمه
می کند.
«منظورم این است که عکاسی موضوع را قابل اعتنا می کند، توجه و تامل را بر چیزی تکراری
و نخ نما شده جلب می کند و این فرآیند به تحلیل مخاطب بر روی موضوع می انجامد. نفس
این کار شاعرانگی است، چرا که برداشت تماشاگر را از یک موضوع ساده و پیش پا افتاده
تغییر می دهد… عکاس کسی است که قادر است از صحنه ای عاری از هر جذابیت، قابی بسازد
که تماشاگر را پای آن نگه دارد. مثل کسی که از مشتی کلمه بیهوده و بی مصرف بتواند شعری
خلق کند. و مگر شاعرانگی جز این است که به تجسم اشیاء و زندگی، بُعدی ظریف و هنرمندانه
ببخشیم؟»(1)
اما در تازه ترین مجموعه کیارنگ علایی، «وقتی نمی دانیم» تمامی آن تاملات شاعرانه و
حتی تعمدات زیبایی شناسیک بصری، به نفع «حرفی» که هنرمند می خواهد بزند کنار می رود
و صراحت و صحنه سازی دقیق، جایگزین آن پرسه های الهام جویانه و انتخاب های چند معنایی
و اتفاقی می شود.
در مسیر این نوع عکاسی که طبیعتا «نیت هنرمند» پیش از شکل گرفتن اثر، تا حد کامل شده
ای در ذهنش انعقاد می یابد، او حتی قبل از رفتن به مکان های مورد نظرش (در شهرهای مختلف
ایران)، از طریق جستجوی اینترنتی، لوکیشن های مناسب و مورد نظرش (و حتی شاید جای قرار
گیری دوربینش) را پیشاپیش رصد و انتخاب می کند. لوکیشن هایی ویران، خالی از سکنه، متروک،
بدون کارکرد، و یا مناظر بکر طبیعی. چشم اندازهایی که هر چند از انتفاع ساقط شده اند،
اما دوربین های کنترل گر، همچنان در گوشه ای از آن، وظیفه مراقبت بیمارگونه خود را
فراموش و رها نکرده اند.
هر چه قدر اثار پیشین کیارنگ، فراخواننده و گرم و دلپذیر بودند (حتی در جاهایی که بر
محنتی اشاره می کردند)، آثار منتشره در این کتاب، تلخ و گزنده اند و بیشتر به فریاد
هشداری می ماند برای فرار و گریز.هر چه قدر در آن جا، توقف و دعوت به دخول در تصویر
برای دوباره دیدن ارزش های نهفته در گوشه های زندگی مورد توجه عکاس بود، در این جا
بیرون زدن از فضای عکس (حوزه استحفاظی) و دیده نشدن حرف اصلی است.
قطعا هیچ کدام از ما و از جمله خود عکاس که در اغلب عکس هایش پناهجویانه یکی دو قدم
پشت دوربین کنترل ایستاده، تمایلی به قدم گذاشتن در این صحنه ها را نداریم – هر چند
که مطمئن باشیم کار خلافی نکرده ایم ، هر چند که به این فضا و مناسباتش کاملا بی ربط
باشیم، و هر چند که احتمال بدهیم این دوربین ها همانند فضای مقابلشان خاموش اند و بی
کارکرد.
با این حال احساس «همیشه زیر نگاه بودن» و سلب اختیار از خطا کردن های گاه و بی گاه
ماجراجویانه، نه تنها چیز خوشایندی نیست، بلکه در تکرار خود، خوفناک نیز می شود. جایی
که امنیت فردی به بهای امنیت جمعی (کدام جمع؟) نادیده گرفته می شود.
کیارنگ که پیش از این می کوشید در پس هر موقعیت آشنایی، اشاراتی چند لایه و نهفته را
بکاود و بیابد، حالا در چشم اندازهای ویران و متروک خود، انگشت اشاره اش را با صراحتی
یک سویه، صرفا به دوربین های مراقب می گیرد تا ما را از حضور این دانای کل با خبر سازد.
با این که عکس های جدید او چندان «تماشایی» نیست و خصلت های بصری آشکار و مورد توقع
ما را ندارد، و بیشتر حول مفاهیم رسانه ای مورد نظرش و حضور یک بیگ برادر(2) جورج اورولی
(و نقش هراس آور آن در جامعه جهانی امروز) تمرکز دارد، اما در این میان عکس هایی ازاین
مجموعه را بیشتر می پسندم که در غیاب هر توجه و اشاره ای، خودش را از لحاظ ساختار بصری
به مینی مالیسمی هرچه پر رنگ تر نزدیک می کند و موفق می شود با رفتن به سمت کمینه گرایی
افراطی، مفهوم تلخ درون عکس را تشدید کند.
اگر تصویر «اتاق خواب» همچون پل اتصالی با گذشته عکاس، هم چنان دلمشغولی های او را
به فضاهای داخلی و تمایل درونی اش به اشاره به یک زندگی غائب را در دل خود دارد، غایت
سوی دیگر این مسیر (همان جایی که می پسندم) چشم اندازهای لخت و عوری است که در آن هیچ
حضوری، هیچ عنصری برای اشاره کردن، و هیچ معنایی پنهانی برای یافتن وجود ندارد.
نمی توانم هشدار گزنده عکس صفحه… را وقتی در منظر دوربین کنترل، هیچ مناسبت قابل اعتنایی
نیست، اما او (آن) هم چنان همه جا را به انتظار «خطای محتمل» (از چه کسی، چه چیزی؟)
می بیند و می پاید را از یاد ببرم. این تلخی و دلشوره همیشه در ذهن من – که گاه مایل
به خطا و گناهم – باقی می ماند. همان طور که این دوربین های مراقب همیشه ناظر، همیشه
با ما می مانند.
پی نوشت ها:
1- گفتگو با عکاس/ فصلنامه عکاسی خلاق، شماره 20 و 21/ پاییز و زمستان 1388
2-