یک/ در این روزهای پر از “استاد” که من هم به راحتی یکی از آنها شده ام، و در
غیاب “معلم” های خوب که جامعه ما به شدت به آن نیازمند است، براستی باید پرسید معلم
کیست؟ از نگاه من معلم کسی نیست که به تو علم می آموزد. بلکه معلم آن است که شوق
یادگیری را در تو روشن میکند
دو/ همیشه فکر می کردم که خوشا به حال مردمانی که در دوره ای زندگی میکردند که حافظ
شعر میسروده یا پزشک محله شان بوعلی سینا بوده است. یک نوستالژی تاریخی که اکثریت
در شکلهای گوناگونش با آن درگیریم. ولی بعدها فهمیدم که مشکل از من است و ناآگاهی.
اگر کمی حواسم را جمع کنم خودم هم از همان آدمهای خوشبخت هستم. از همان آدمهایی که
شاید سالیان بعد گروهی دیگر به ما و دوران ما غبطه بخورند و بگویند، که خوشا به حال
مردمانی که در دوره شجریان زندگی میکردند. دوره ای که شاملو شعر می گفته یا بیضایی
و دولت آبادی مینوشته
سه/ معلمی کار سخت و پرمسئولیتی است. من هم درس میدهم. و مسئولیت سخت و سنگین آنرا
با تمام وجود احساس میکنم. و میترسم. همیشه هم سعی کرده ام که این را مخفی کنم.
معلمی کار هر کسی نیست. و من به شخصه توان قبول این مسئولیت را ندارم. از زیر بار
آن شانه خالی میکنم گاها. یا حداقل مخفی اش میکنم.
چهار/ کیارنگ علایی یک معلم است. در صفحه فیس بوکش خود را عکاس، شاعر، نویسنده یا
مترجم معرفی نمیکند. مینویسد: معلم در فلان جا. و با تمام وجودش مسئولیتش را قبول
کرده است. اتفاقا معلم خوبی هم هست. با تعریفی که من دارم کاملا تطبیق می کند. کافی
است چند دقیقه با او صحبت کنی، تا چنان اشتیاقی در وجودت زبانه بکشد ، که خود نفهمی
این همه توان و انرژی در کجای وجودت بوده و تو خبر نداشتی. فقط چند دقیقه صحبت کافی
است
پنج/ این متن نه ستایش است و نه تملق. بلکه می خواهم به خودم و به دیگرانی که
کیارنگ را میشناسند یادآوری کنم که آگاه باشید در چه زمانه ای زندگی می کنید.
روزگار ما روزگاریست که کیارنگ علایی معلم عکاسی آن است. تاریخ عکاسی بر این جمله
من صحه خواهد گذاشت . میگویید نه. قرار ما صد سال دیگر همینجا و در چنین روزی.